کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سارخک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سارخک
/sāraxk/
معنی
= سارشک: ◻︎ نیمسارخکی چو در نمرود شد / مغز آن سرگشتهدل پردود شد (عطار: ۳۱۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سارخک
لغتنامه دهخدا
سارخک . [ خ َ ] (اِ) مؤلف برهان آرد: بعضی بکسر ثالث و سکون خای نقطه دار گفته اند بمعنی نیش پشه و کنه . (برهان ). وظاهراً اصل همان سارخک (مذکور در ماده ٔ قبل ) است .
-
سارخک
لغتنامه دهخدا
سارخک . [ رَ ] (اِ) پشه . سارشک . (جهانگیری ) (رشیدی ). پشه . بتازی . بعوضة. (شرفنامه ٔ منیری ). پشه و بعربی بق گویند. (برهان ) : و بیشتر این عجایب در همه ٔ حیوانات موجود است از سارخک درگیر تا پیل . (کیمیای سعادت ).بلکه اگر همه ٔ اهل عالم فراهم آیند ...
-
سارخک
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) پشه .
-
سارخک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sāraxk = سارشک: ◻︎ نیمسارخکی چو در نمرود شد / مغز آن سرگشتهدل پردود شد (عطار: ۳۱۲).
-
واژههای مشابه
-
سارخک دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سارشکدار› (زیستشناسی) [قدیمی] sāraxkdār درخت پشهغال که پشه را به خود جلب میکند و در آن پشۀ بسیار وجود دارد؛ درخت پشه؛ درخت پشهدار؛ نارون.
-
جستوجو در متن
-
سارخاله
لغتنامه دهخدا
سارخاله . [ ل َ / ل ِ ](اِ) پشه . (شعوری ) (آنندراج ). رجوع به سارخک شود.
-
آغال پشه
فرهنگ فارسی معین
(پَ ش ِ) (اِمر.) درختی است بزرگ و بر آن کیسه هایی پدید آید که پشه در آن ها جای دارد؛ شجرة البق ، پش غال ، پشه - خار، سارخک دار، سارشک دار، نارون نیز گویند.
-
پشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) paš[š]e حشرهای ریز و بالدار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوممانند دارد و بدن انسان را نیش میزند؛ سارخک؛ سارشک.〈 پشهٴ مالاریا: (زیستشناسی) پشۀ ناقل بیماری مالاریا که بیشتر در کنارههای آبهای راکد و باتلاقها یافت میشود؛ آنوف...
-
سارشک
لغتنامه دهخدا
سارشک . [ رَ ] (اِ) سارخک . پشه . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شعوری ). بعوضه . بق : سارشک پیل را به سنان برزمین زندلیکن نه مرد پنجه و بازوی صرصر است .اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری ، رشیدی ، انجمن آرا، آنندراج ).نیم سارشکی چو در نمرود شدمغز آن س...
-
پشه
لغتنامه دهخدا
پشه . [ پ َ ش َ / ش ِ / پ َش ْ ش َ / ش ِ ] (اِ) نوعی از حشرات دیپ تر نموسر که نیش آن ناقل بعض بیماریهاست . موشه . (لغت نامه ٔ اسدی ). سارخک . سارشک . سپیدپر. دَر. (برهان قاطع). بعوض . بَعُوضَه . بق . بَقَّه . (زمخشری ). بُدّ. خموش . طَیثار. طَثیار. ب...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...