کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سارا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سارا
/sārā/
معنی
زبده؛ خالص؛ بیغش: زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا: ◻︎ چه حاصل زآنکه دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵: ۲۰۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. عنبرسارا، مشک
۲. بیغش، خالص ≠ ناخالص
۳. زبده
دیکشنری
fine, Sarah
-
جستوجوی دقیق
-
سارا
فرهنگ نامها
(تلفظ: sārā) (در قدیم) خالص ، بیآمیختگی ؛ (در اعلام) نام زن حضرت ابراهیم (ع) و مادر اسحاق (ع).
-
سارا
واژگان مترادف و متضاد
۱. عنبرسارا، مشک ۲. بیغش، خالص ≠ ناخالص ۳. زبده
-
سارا
فرهنگ فارسی معین
(ص .) خالص ، بی غل و غش .
-
سارا
لغتنامه دهخدا
سارا. (اِخ ) نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحاق است . (برهان ). ساره : آسیه توفیق و ساراسیرت است ساره را سیاره سیما دیده ام . خاقانی .رجوع به ساره شود.
-
سارا
لغتنامه دهخدا
سارا. (اِخ ) نام جائی است در ساحل بحر عمان و گویند در آنجا عنبری بغایت بی نظیر وجود دارد. (شعوری ) .
-
سارا
لغتنامه دهخدا
سارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر ن...
-
سارا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sārā زبده؛ خالص؛ بیغش: زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا: ◻︎ چه حاصل زآنکه دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵: ۲۰۱).
-
سارا
واژهنامه آزاد
دختر پاکیزه. نامی از نام ها ی دختران.
-
واژههای مشابه
-
عنبر سارا
لغتنامه دهخدا
عنبر سارا. [ عَم ْ ب َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر بسیار خوشبوی و خالص . (از ناظم الاطباء) : گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی . ناصرخسرو.بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شودگر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی ....
-
واژههای همآوا
-
سارع
لغتنامه دهخدا
سارع . [ رِ ] (ع ص ) مبادرت کننده . (منتهی الارب ). || کوشا. (منتهی الارب )
-
جستوجو در متن
-
سارای
فرهنگ نامها
(تلفظ: sārāy) (= ساره و سارا) ، ← ساره و سارا .
-
srac
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سارا