کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساده رخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساده ضمیر
لغتنامه دهخدا
ساده ضمیر. [ دَ / دِ ض َ ] (ص مرکب ) ساده دل . (ناظم الاطباء). ساده درون . ساده طبع.
-
ساده طبع
لغتنامه دهخدا
ساده طبع. [ دَ / دِ طَ ] (ص مرکب ) ساده دل . آنکه طبع بی آلایش دارد. آنکه مکر و فریب ندارد. ساده ضمیر : تا بدان عشوه های طبعفریب از من ساده طبع برد شکیب .نظامی .
-
ساده طور
لغتنامه دهخدا
ساده طور. [ دَ / دِ طَ / طُو ] (ص مرکب ) کنایه از آدمی بی تکلف . (بهار عجم ) (آنندراج ). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری . (ناظم الاطباء).. ساده وضع : مروت ساده طورت کرد اماچه خود را خوب در کار تو کردم .ظهوری (از آنندراج ).
-
ساده طوری
لغتنامه دهخدا
ساده طوری . [ دَ / دِ طَ / طُو ] (حامص مرکب ) ملایمت و مدارا. سادگی و حماقت . (ناظم الاطباء).
-
ساده کار
لغتنامه دهخدا
ساده کار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش . مأبون . تاز : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده شکر. سوزنی .|| یک نوع از زرگری . (ناظم الاطباء).
-
ساده کردن
لغتنامه دهخدا
ساده کردن . [ دَ/ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را از چیزی جدا کردن وپاک کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم . (شعوری ج 2 ورق 719). || پاک کردن : سپهبد دل از هر بدی ساده کردبدین بند کار ره آماده کرد. اسدی (گرشاسبنامه ).گرفته همه لکهن و بسته روی که...
-
ساده لوح
لغتنامه دهخدا
ساده لوح . [ دَ / دِل َ / لُو ] (ص مرکب ) کنایه از مرد خفیف العقل . (بهارعجم ) (آنندراج ). کنایه از احمق و بی شعور. (غیاث اللغات ). ساده دل : ساده مرد. || سلیم . سلیم القلب . پاکدل . صافی ضمیر. بی مکر. بی حیله . که گربز نیست .
-
ساده لوحی
لغتنامه دهخدا
ساده لوحی . [ دَ / دِ ل َ / لُو ] (حامص مرکب )ساده لوح بودن . ساده دل بودن . رجوع به ساده لوح شود.
-
ساده مال
لغتنامه دهخدا
ساده مال . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در اصطلاح بنایان کارگری که سفیدکاری ساده و بی گل و گچ بری کند.
-
ساده مالی
لغتنامه دهخدا
ساده مالی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) شغل ساده مال . رجوع به ساده مال شود.
-
ساده مرد
لغتنامه دهخدا
ساده مرد. [ دَ / دِ م َ ] (اِ مرکب ) ساده لوح . کنایه از مرد خفیف عقل . (بهار عجم ) (آنندراج ). نادان . (شرفنامه ٔ منیری ). ابله . (ملخص اللغات حسن خطیب ). سلیم دل . ساده دل : چون که رسد بر سرت آن ساده مردگو، ز قدمگاه نخستین بگرد. نظامی (مخزن الاسرار...
-
ساده نمک
لغتنامه دهخدا
ساده نمک . [ دَ / دِ ن َ م َ ] (ص مرکب ) ملیح . با نمک . نمک ناب و خالص : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده شکر.سوزنی .
-
ساده نویسی
لغتنامه دهخدا
ساده نویسی . [ دَ / دِ ن ِ ] (حامص مرکب ) بشیوه ٔ ساده نوشتن . قابل فهم نوشتن . پرهیز از تکلفات و تصنعات در نوشتن .
-
ساده وضع
لغتنامه دهخدا
ساده وضع. [ دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) ساده طور. کنایه از آدمی بی تکلف . (آنندراج ).
-
ساده وضعی
لغتنامه دهخدا
ساده وضعی . [ دَ / دِ وَ ] (حامص مرکب ) بی هنری . سادگی . حماقت . (ناظم الاطباء).