کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساده دشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساده کرده
لغتنامه دهخدا
ساده کرده . [ دَ / دِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خایه کشیده را گویند. (آنندراج ). خصی و خواجه سرا و اخته . (ناظم الاطباء). رجوع به ساده کردن شود.
-
ساده باز
لغتنامه دهخدا
ساده باز. [ دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنکه در قمار بی مکر و حیله بازی کند. مقابل نقش باز. (بهار عجم ) (آنندراج ) : به حریفان نقش باز بگوساده باز از کسی دغا نخورد.ظهوری (از آنندراج ).
-
ساده بافی
لغتنامه دهخدا
ساده بافی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ساده بافتن . بافتن بی گل و بته و حاشیه .
-
ساده پرست
لغتنامه دهخدا
ساده پرست . [ دَ / دِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) غلامباره . امردباز. مایل بصحبت امردان و ساده رویان .
-
ساده پرستی
لغتنامه دهخدا
ساده پرستی . [ دَ / دِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) غلامبارگی . غلامباره بودن .
-
ساده پرکار
لغتنامه دهخدا
ساده پرکار. [ دَ / دِ پ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ). || معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات ).
-
ساده تن
لغتنامه دهخدا
ساده تن . [ دَ / دِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تن صاف و پاکیزه دارد. پاکیزه تن . پاکیزه پیکر. امرد : خادم ساده دل منم که مراخادم ساده تن فرستادی .خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 679).
-
ساده جگر
لغتنامه دهخدا
ساده جگر. [ دَ / دِ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از مرد خفیف العقل . (بهار عجم ) (آنندراج ). ساده لوح . ساده دل . سینه صاف . کنایه از مردم خفیف العقل بی نفاق . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
ساده خوان
لغتنامه دهخدا
ساده خوان . [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه در خواندن تکلف نکند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : در دل نغمه چون ز پرکاری ناله ای بس به ساده خوانی کرد. ظهوری (از بهارعجم و آنندراج ).بلبل که یکی بوده و بزمزمه هزار گشته زیادش از سیمرغ می شمارد و قمری را ب...
-
ساده دل
لغتنامه دهخدا
ساده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مردم صادق و بی نفاق . (برهان ) (آنندراج ). بی نفاق . (رشیدی ). ساده لوح . ساده جگر. سینه صاف . (مجموعه ٔ مترادفات ). ساده . سلیم . سلیم دل . صاف صادق . بی مکر. بی حیله . بی تزویر. بی شیله پیله . که گربز نیست . پاک د...
-
ساده دلی
لغتنامه دهخدا
ساده دلی . [ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) ساده دل بودن . ساده بودن . سلیم دلی . صاف صادقی . مقابل عیاری : عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو، ز مسعود پراندیشه و غوغا نشود. منوچهری .خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار....
-
ساده رخ
لغتنامه دهخدا
ساده رخ . [ دَ / دِ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) امرد. بی ریش . ساده . ساده روی . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک : ساده رخ نزد آنکه خویشش نیست شب چرا میرود چو ریشش نیست .اوحدی .
-
ساده رنگ
لغتنامه دهخدا
ساده رنگ . [ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) صاف . بیرنگ . پاکیزه . بی آلایش : آب ، نرم است ولی خائن طبعساده رنگ است ولی پیچ و خم است .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 572).
-
ساده روی
لغتنامه دهخدا
ساده روی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از دلبر محبوب ، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهره ٔ ملک وارش از غل و غش ، و این وصف مخصوص ذکور است . (شعوری ). ساده . ساده رخ . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک . امرد، بیریش . که ...
-
ساده زنخ
لغتنامه دهخدا
ساده زنخ . [ دَ / دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) امرد. بیریش . که ریش نیاورده باشد. ساده . ساده روی .ساده رخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک : صحبت کودگک ساده زنخ را مالک نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز. ناصرخسرو.به ساده زنخ میل داری و داری گزی در گزی ...