کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
single reed
زبانۀ ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نوعی زبانۀ زنشی واحد در برخی از هواصداها که براثر ارتعاش آن صدا تولید میشود
-
plain whipping, common whipping, temporary whipping, simple whipping
سربندی ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] سادهترین نوع سربندی که در آن رشتهای نازک را برای استفادۀ موقت به دور طناب اصلی میپیچند
-
simple diffusion, diffusion 3
پخش ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] نوعی ترابُرد غیرفعال که در آن یونها یا مولکولها از مجراهای یونی یا لایۀ چربیِ غشا در جهت شیب الکتروشیمیایی عبور میکنند
-
basic runway
باند ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] باند پرواز فاقد تجهیزات کمکناوبری و فقط دارای علائم مقررات پرواز با دید، شامل خطکشی یا پیکانهای وسط و شمارۀ سمت و در صورت لزوم آستانۀ جابهجاشده
-
simple ring
حلقۀ ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] حلقهای غیرصفر که تنها آرمانههای آن آرمانۀ صفر و خود آن حلقه باشند
-
simple layering
خواباندن ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] نوعی خواباندن که در آن بخشی از یک شاخۀ بلند و باریک بهجز انتهای آن در زیر خاک قرار میگیرد تا ریشهدار شود
-
single cross
دورگۀ ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] دورگههای حاصل از تلاقی دو ژننمود که معمولاً رگۀ خویشآمیز هستند
-
ساده دل
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دِ) (ص مر.) 1 - زودباور. 2 - احمق .
-
ساده زنخ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ نَ) (ص مر.) جوانی که هنوز ریش درنیاورده .
-
ساده کار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) بی ریش ، امرد.
-
ساده کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) 1 - سهل کردن ، آسان نمودن . 2 - پاک کردن ، خالی کردن . 3 - اطلس کردن ، ستردن نقش و نگار. 4 - ستردن موی ، تراشیدن موی . 5 - چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم .
-
ساده نمک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ) (ص مر.) زیبا، بانمک .
-
ساده پرست
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ رَ) (ص فا.) غلامباره .
-
ساده تن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (ص مر.) 1 - پاکیزه تن . 2 - امرد.
-
ساده جگر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جِ)(ص مر.) بی مکر و حیله .