کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سادة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سادة
لغتنامه دهخدا
سادة. [ دَ ] (ع اِ) مهتران . ج ِ سید و سائد، بمعنی مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سادات . و سادات جمع الجمع سائد باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
ساده
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسان، سهل، میسر ≠ مشکل، مغلق، پیچیده، شاق ۲. بیآلایش، بینقش ۳. امرد، نرمبروت، نوخط ۴. خوشباور، خوشخیال، زودباور، سادهلوح ≠ رند، تودار ۵. ابله، بله، مغفل، نادان ۶. بیآلایش، بیتکلف، وضیع ۷. بسیط، بیآمیغ، مفرد ≠ سخت، نقشدار، مرکب
-
ساده
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مف .) ساییده شده .
-
ساده
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دِ) (ص .) 1 - بی نقش و نگار. 2 - پاک ، خالص . 3 - ساده لوح ، ابله ، نادان . 4 - بسیط ، بدون ترکیب . 5 - آسان . 6 - عادی ، معمولی . 7 - پسری که هنوز ریش درنیاورده . 8 - بدون زینت و زیور. 9 - صاف و هموار. 10 - لغزان ، لغزنده . 11 - بی چین و گر...
-
ساده
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ق .) ایستاده ، مخففِ ستاده .
-
ساده
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دِ) [ ع . ] (اِ.) جِ سائد (ساید). 1 - مهتران . 2 - فرزندان رسول اکرم و ائمة اطهار؛ ج . سادات .
-
ساده
لغتنامه دهخدا
ساده . [ دَ ] (اِ) نام برگ درختی است داروئی و آن را از هندوستان آورند و معرب آن ساذج باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ساذج شود.
-
ساده
لغتنامه دهخدا
ساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). بی نگار. اطلس (در فلک اطلس ) بی نقش . که نقش ندارد.مقابل نگارین و منقش و منقوش و گلدار: پرند ساده بود و پ...
-
ساده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāde ۱. بیپیرایه؛ بینقشونگار؛ بیآلایش؛ بیزینتوزیور.۲. هموار.۳. یکسان.۴. آسان.۵. خالص؛ بیغش؛ بیآمیغ.۶. (اسم، صفت) [قدیمی] پسری که هنوز موی در چهرهاش پیدا نشده.
-
ساده
دیکشنری فارسی به عربی
ابله , اصلع , بسيط , رخيص , ساذج , سهل , عاري , مقتصد , نسيج بلدي , واضح
-
سادَه
لهجه و گویش بختیاری
sâda ساده.
-
ساده
واژهنامه آزاد
(عبری) [دِ] دشت و صحرا.
-
simple group
گروه ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] گروهی نابدیهی که تنها زیرگروههای بهنجار آن عبارتند از خود آن گروه و زیرگروه بدیهی آن
-
simple medium
محیط ساده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] محیطی حاوی کربن و منابع انرژی و ازت غیرآلی در یک محلول بافری