کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساجد
/sājed/
معنی
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سجدهکننده، سجدهگر، سجاد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساجد
فرهنگ نامها
(تلفظ: sājed) (عربی) (در قدیم) آن که سجده میکند ، سجده کننده .
-
ساجد
واژگان مترادف و متضاد
سجدهکننده، سجدهگر، سجاد
-
ساجد
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) سجده کننده .
-
ساجد
لغتنامه دهخدا
ساجد. [ ج ِ ] (ع ص )سر بر زمین نهنده . (مهذب الاسماء). پشت خم دهنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، ساجدون و سُجَّد. قوله تعالی : و ادخلوا الباب سجدا. (قرآن 58/2). (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سجود. (مهذب الاسماء). بزانو درآمده . || در اصطلاح فقه ...
-
ساجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سُجَّد و سُجُود و ساجِدون و ساجِدین] [قدیمی] کسی که پیشانی بر زمین گذارد و سجده کند؛ سجدهکننده. sājed
-
جستوجو در متن
-
ساجده
فرهنگ نامها
(تلفظ: sājede) (عربی) (مؤنث ساجد) ، ← ساجد .
-
محمدساجد
فرهنگ نامها
(تلفظ: mohammad sājed) از نامهای مرکب ، ← محمد و ساجد .
-
سجد
لغتنامه دهخدا
سجد. [ س ُج ْ ج َ ] (ع ص ) ج ِ ساجد. و منه قوله تعالی : و ادخلوا الباب سُجَّداً؛ ای رکعاً. (قرآن 58/2). (منتهی الارب ). رجوع به ساجد شود.
-
سُجَّداً
فرهنگ واژگان قرآن
سجده کنان (جمع ساجد،سجود يا سجده به معناي به رو بر زمين افتادن و پيشاني و يا چانه را بر زمين نهادن است )
-
ساجدة
لغتنامه دهخدا
ساجدة. [ ج ِدَ ] (ع ص ) تأنیث ساجد. رجوع به ساجد شود. || سست و سست نظر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عین ساجدة. چشم که سست نظر باشد. (شرح قاموس ). و این معنی مجازی است . (تاج العروس ). || مایل و کژ. (آنندراج ) (منتهی الارب ). نخلة ساجدة؛ خرمابن که بار...
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ذریح . مرزبانی گفت : در روز جنگ پل کشته شد و پدر او در رثای وی سرود : ابغی الحتات فی الجیاد و لاأری له شبهاً مادام ﷲ ساجدُو کان حتات کالشهاب حیاته و کل ّ شهاب لامحالة خامِدٌ.(الاصابة ج 2 ص 58).
-
ابوسلیمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) داودبن صلاح الدین یوسف بن ایّوب . ملقب به ملک الزاهر مجیرالدین صاحب قلعه ٔ بیره ٔ شاطی فرات . وی مردی دوستار علما و فضلا بود و دانشمندان بلاد از هر سو قصد او میکردند و او دوازدهمین از اولاد صلاح الدین است . آنگاه که ...
-
دوتو
لغتنامه دهخدا
دوتو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوته . مضاعف . (ناظم الاطباء). دوتا. دوتاه . ضعف . (یادداشت مؤلف ). || دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا. (از آنندراج ). دوتاه . دوته . خم . خم شده : و در میان کتفهای او بالشی دوتو اندر نهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- دوتو شدن ؛ ان...
-
لبید
لغتنامه دهخدا
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن خدّاش . در تاریخ سیستان آمده است : واقدی گوید که هاشم جدّ پیغمبر (ص ) را ایزد تعالی برگزید و پاک کرد، و ملائکه را آگاه کرد که من این بنده را از همه چیزی پاک کردم ، و آن نور اندر او تأثیر کرد، تا چون هلالی بدری یا کوکبی دُرّی...