کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساج
/sāj/
معنی
تکۀ چدن یا آهن نازک و پهن که روی آتش میگذارند و بالای آن نان میپزند؛ تابه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تابه، تاوه
۲. بالاپوش، طیلسان
۳. درخت ساک
۴. مرغ کنجدخوار، کنجدخوراک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساج
واژگان مترادف و متضاد
۱. تابه، تاوه ۲. بالاپوش، طیلسان ۳. درخت ساک ۴. مرغ کنجدخوار، کنجدخوراک
-
ساج
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) معرب ساک . 1 - درختی است بلند با چوبی سیاه رنگ . 2 - سنگی که با آن شمشیر را صیقل دهند. 3 - تابة نان پزی .
-
ساج
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) چادر سبز یا سیاه .
-
ساج
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مرغ کنجدخوار.
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج . (اِ) درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است . (برهان ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ).معرب درخت ساگ است ، و بهندی آنرا ساکهو نامند، و ازچوب ساج تخته ٔ کشتی سازند. (آنندراج ). درختی است بلند در هندوستان بسیار، و گویند چو...
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج . (اِ) مرغی بود که آن را مرغ کنجدخواره گویند. (برهان ). مرغی است کنجدخوار. (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). و بعضی ماده ٔ مرغ کنجدخواره را ساج گویند. (برهان ). ماده ٔ مرغ کنجدخوارک . (شرفنامه ٔ منیری ) : چون زا...
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج . (اِخ ) سنج . دهی است از دهستان دودانگه ٔ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 16 هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد. کوهستانی و سردسیر است و از آب قنات و رودخانه مشروب میشود. محصول آن غلات و کشمش است ، 1046 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. ازصنا...
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج . (اِخ ) شهری است مشهور که در میان کابل و غزنین واقع شده و در آنجا معروف است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج . (ع اِ) چادر سبز یا سیاه . ج ، سیجان . (منتهی الارب ) (شرفنامه ٔ منیری ). طیلسان سبز یا سیاه . (صراح ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). رجوع به تاج العروس شود. || سنگی است که بدان شمشیر صیقل کنند. (غیاث اللغات ).
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج .[ جِن ْ ] (ع ص ) ساکن و آرمیده . رجوع به ساجی شود.
-
ساج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] sāj تکۀ چدن یا آهن نازک و پهن که روی آتش میگذارند و بالای آن نان میپزند؛ تابه.
-
ساج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از هندی] ‹ساگ› (زیستشناسی) sāj درختی شبیه درخت چنار با برگهای پهن و نوکتیز و گلهای کوچک و میوهای شبیه پسته که چوب آن زیبا، بسیار سخت، محکم، و بادوام است و برای ساختن بعضی از اشیای چوبی به کار میرود: ◻︎ نشسته سپهدار بر تخت عاج...
-
ساج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sāj مرغ کنجدخوار؛ کنجدخوارک؛ کنجدخواره.
-
ساج
واژهنامه آزاد
معنی کلمۀ ساج در زبان کردی با لهجۀ بیشتر قبایل استان ایلام: تابه ای از جنس آهن به شکل صفحه ای گنبدی شکل با انحنای اندک به شعاع تقریبی سی سانتی متر که بیشتر در عشایر و همچنین در شهر، برای پخت نان معروف ساجی استفاده می شود. از این تابه برای پخت نوعی پن...