کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساتل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساتل
/sātel/
معنی
= شاتل۱
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساتل
لغتنامه دهخدا
ساتل . [ ت ِ ] (اِ) داروئی است مانند کمای خشک شده ، و آن را به شیرازی روشنک خوانند. و با شین نقطه دار (شاتل ) هم آمده است . و معرب آن ساطل است . (برهان ) (آنندراج ). ساطل ... با شین نقطه دار هم آمده است .(برهان ) (آنندراج ). شاتل ... معرب آن شاطل است...
-
ساتل
لغتنامه دهخدا
ساتل . [ ت ِ ] (ع ص ) آنچه مانند اشک و مروارید قطره قطره چکان و روان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه قطره قطره جریان یابد مانند اشک مروارید. (قطر المحیط). هر چیز که راهی میشود قطره قطره مثل اشک و مروارید رشته گسیخته . (شرح قاموس ).
-
ساتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sātel = شاتل۱
-
واژههای همآوا
-
ساطل
لغتنامه دهخدا
ساطل . [ طِ ] (ع ص ) گرد بالا رفته .(منتهی الارب ) (المنجد). طاسل مثله . (منتهی الارب ).
-
ساطل
لغتنامه دهخدا
ساطل .[ طِ ] (معرب ، اِ) معرب ساتل است و آن رستنیی باشد که شیرازیان روشنک خوانندش . و به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی مانند قارچ خشکیده . (استینگاس ). رجوع به شاتل و شاطل و ساتل شود.
-
جستوجو در متن
-
ساطل
لغتنامه دهخدا
ساطل .[ طِ ] (معرب ، اِ) معرب ساتل است و آن رستنیی باشد که شیرازیان روشنک خوانندش . و به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی مانند قارچ خشکیده . (استینگاس ). رجوع به شاتل و شاطل و ساتل شود.
-
روشنک
لغتنامه دهخدا
روشنک . [ رَ / رُو ش َ ن َ] (مصغر، اِ) یا روشنک [ رَ / رُو ش َن ْ ] نام دارویی است مانند کمای خشک شده . (ازبرهان ) (ناظم الاطباء). شاطل . شاتل . ساتل . ساطل . (فرهنگ فارسی معین ). شاطل : روشنک ، گرم است مسهل صفرا و اخلاط غلیظه . (منتهی الارب ). و رجو...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...