کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سابقه داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سابقه داشتن
مترادف و متضاد
۱. باسابقه بودن، بدسابقه بودن، پیشینه داشتن، پیشینهدار بودن، مجرم بودن
۲. آشنایی داشتن، مسبوق بودن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سابقه داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. باسابقه بودن، بدسابقه بودن، پیشینه داشتن، پیشینهدار بودن، مجرم بودن ۲. آشنایی داشتن، مسبوق بودن
-
واژههای مشابه
-
سابقه شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سنتشدن، رسم شدن، عادت شدن ۲. پیشینه شدن، به جا ماندن، اثر به جا گذاشتن
-
بی سابقه
فرهنگ واژههای سره
بی پیشینه
-
سابقه دار
فرهنگ واژههای سره
پیشینه دار
-
سابقه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - باسابقه . 2 - دارای پیشینه نیک یا بد.
-
سابقه سالار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص مر.) کاروان - سالار، پیشرو قافله .
-
سابقه ٔ خدمت
لغتنامه دهخدا
سابقه ٔ خدمت . [ ب ِ ق َ / ق ِ ی ِ خ ِ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مدت خدمت گذشته ٔ خدمتگزاران و مأموران دولت : فلان ده سال سابقه ٔ خدمت دارد.
-
سابقه دار
لغتنامه دهخدا
سابقه دار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) دارای پیشینه . دارای سابقه ٔ نیک یابد. با سابقه . آنکه بواسطه ٔ ممارست بسیار در شغلی یا کاری در کار خود مهارتی یافته است .
-
سابقه داری
لغتنامه دهخدا
سابقه داری . [ ب ِ ق َ / ق ِ ](حامص مرکب ) عمل سابقه دار. رجوع به سابقه دار شود.
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ). پیشرو لشکر بزرگ کاروان نظامی . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). مقدمه و امیر کاروان وپیشرو قافله . (شمس اللغات ). امیر کاروان . (شرفنامه ٔمنیری ...
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ ناظم الاطباء) (شعوری ) (مؤید الفضلا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف لغت نامه ).
-
بی سابقه
لغتنامه دهخدا
بی سابقه . [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سابقه ) آنچه که سابقه ندارد. آنچه که قبلاً نبوده است . که ریشه در دیرینه ندارد. که پیشینه ندارد. رجوع به سابقه شود.
-
خوش سابقه
لغتنامه دهخدا
خوش سابقه . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) آنکه سابقه ٔ خوب دارد. مقابل بدسابقه . با پیشینه ٔ خوب . خوشنام در زندگی گذشته ٔ خود.
-
سابقه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] sābeqedār دارای سابقۀ خوب یا بد؛ باسابقه؛ پیشینهدار.