کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سابری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سابری
/sāberi/
معنی
۱. از مردم سابور.
۲. مربوط به سابور: ◻︎ ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راستگویی بود نالان بر تن او زارزار (مسعودسعد: ۱۶۳).
۳. نوعی جامۀ ابریشمی لطیف.
۴. زره محکم ریزبافت.
۵. نوعی خرمای لطیف.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سابری
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ص . اِ.) 1 - نوعی جامة ابریشمی لطیف و گرانمایه . 2 - هر چیز نازک .
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . (اِخ ) از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبةاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رودخانه ٔ زاوه غرق گردید. مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیده ٔ 91 ...
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ] (اِخ ) خررج (؟) بن عثمان سعدی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابوالخطاب از محدثان است . (سمعانی ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز عدوی قرشی صاحب السابری . معروف به صاعقه ، از مردم بغداد از محدثان است . (سمعانی ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن مغیرةبن نصر مکنی به ابوعلی . از محدثان است . (سمعانی ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ری ی ] (اِخ ) اسماعیل بن سمیع حنفی کوفی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابومحمد از مردم کوفه و از محدثان است . (سمعانی ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به نوعی از البسه که آن را سابریه نامند. (سمعانی ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ری ی ] (ع ص نسبی ، اِ) بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه . (آنندراج ). نوعی از جامه های تنک . (منتهی الارب ). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه . (شمس اللغات ). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس . ...
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِرْ ری ] (اِخ ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است . (از سمعانی ).
-
سابری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سابور، نام قدیم شهری در فارس) [عربی: سابریّ] [قدیمی] sāberi ۱. از مردم سابور.۲. مربوط به سابور: ◻︎ ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راستگویی بود نالان بر تن او زارزار (مسعودسعد: ۱۶۳).۳. نوعی جامۀ ابریشمی لطیف.۴. زره محکم ریزباف...
-
واژههای مشابه
-
سابرى
لهجه و گویش بختیاری
sâberi بُزِ نَرِ درشت هیکل پیشرو گله با شاخهاىتیز و ریش بلند.
-
واژههای همآوا
-
صابری
واژگان مترادف و متضاد
بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی ≠ صبوری، کمحوصلگی
-
صابری
لغتنامه دهخدا
صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) او از مردم استانبول و دخترزاده ٔ ملاعرب است . وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است . این بیت از اوست :دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن ...