کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سائح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سائح
/sā'eh/
معنی
۱. سیاحتکننده؛ جهانگرد.
۲. مرد روزهدار و ملازم مسجد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سائح
لغتنامه دهخدا
سائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن علی هروی مکنی به ابوالحسن و مشهور بسائح ، در موصل متولد شده و در حلب اقامت داشته و بسال 611 هَ . ق . در همان شهر وفات یافته است . علی بن ابی بکر سفرهای زیادی کرده و بهمین مناسبت بسائح شهرت یافته است . ازتألیفات ...
-
سائح
لغتنامه دهخدا
سائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن محمد علوی خراسانی صوفی مکنی به ابوبکر، از احفاد حضرت امام حسن بوده گویند اوکیمیاگری میدانسته و از ترس اولیای ملک بر جان خویش همیشه از شهری بشهری میرفته و پیش از سال 385 هَ . ق . وفات یافته است . او راست : الاصول ، الطاهر ا...
-
سائح
لغتنامه دهخدا
سائح . [ ءِ ] (ع ص ) جهان گرد. آنکه سیاحت کند. ج ، سائحون و سیاح . (اقرب الموارد). این انتساب کثرت سفر وسیاحت را میرساند. (سمعانی ). || روزه دار.(دهار). || ملازم مسجد. (آنندراج ). || روزه داری که ملازم مسجد باشد. (قطرمحیط) (آنندراج ). روزه داری است ک...
-
سائح
دیکشنری عربی به فارسی
گشتگر , جهانگرد , سياح , جهانگردي کردن
-
سائح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sā'eh ۱. سیاحتکننده؛ جهانگرد.۲. مرد روزهدار و ملازم مسجد.
-
واژههای مشابه
-
علی سائح
لغتنامه دهخدا
علی سائح . [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی . مشهور به سائح علوی . کیمیاگر بود و در شهرهای مختلف مسافرت میکرد و در حدود سال 305 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1- الاصول فی الصنعة. 2- الحجر الطاهر. 3-الحقیر النافع. 4- رسالةالیتیم . 5- الشعر و ...
-
جستوجو در متن
-
گشتگر
دیکشنری فارسی به عربی
سائح
-
جهانگرد
دیکشنری فارسی به عربی
سائح
-
جهانگردی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سائح
-
سائحه
لغتنامه دهخدا
سائحه . [ ءِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث سائح . رجوع به سائح شود.
-
سیاح
دیکشنری فارسی به عربی
سائح , مستکشف
-
علی خراسانی
لغتنامه دهخدا
علی خراسانی . [ ع َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی ، مشهور به سائح علوی . رجوع به علی سائح شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی ، مشهور به سائح علوی . رجوع به علی سائح شود.