کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیانباشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
bioaccumulation, bioconcentration
زیانباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ذخیره شدن و تجمع مواد شیمیایی در بافتهای گیاهی و جانوری
-
واژههای مشابه
-
انباشت
لغتنامه دهخدا
انباشت . [ اَم ْ ] (مص مرخم ) انباشتن . || (اِ) پری و امتلاء. (ناظم الاطباء).
-
bioaccumulative
زیانباشتپذیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ویژگی اندامگانهای زندهای که غلظت آنها میتواند افزایش یابد
-
زی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیش، سوی، نزد ۲. پوشش، کسوت، لباس، هیئت ۳. شعار
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . [ زی ی ] (ع اِ) پوشش و هیئت . اصله زوی و یقال منه : زییته والقیاس زویته . ج ، ازیاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوشش . شعار و هیئت و پوشاک . (ناظم الاطباء). با تشدید ثانی در عربی بمعنی شعار باشد. (برهان ). نشان . (محمودبن عمر، یادداشت بخط مرحوم ...
-
زی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) هیئت ، شکل .
-
زی
فرهنگ فارسی معین
(حراض .) سوی ، طرف .
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . (از ع ، اِ) اندازه و حد باشد همچنانکه گویند «از زی خود بیرون رفته است »؛ یعنی از حد و اندازه ٔ خود بیرون رفته است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . (حرف اضافه ) بمعنی سوی و طرف و جانب و نزدیک ، چنانکه گویند «زی فلان »؛ یعنی طرف فلان و سوی فلان و جانب فلان و نزدیک فلان . (برهان ). سوی . طرف و جانب . (فرهنگ فارسی معین ). سوی و طرف و جانب و کنار و ساحل و نزدیک . (ناظم الاطباء). سوی که به تازیش...
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . [ زَ / زَی ی ] (ع اِ) حرف زاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام دیگر حرف زاء ازحروف تهجی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همیشه تا نقطی برزنندبر سر زی همیشه تا سه نقط برزنند بر سر شین .فرخی .
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . [ زَی ی ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پوشیدن راز از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن و واهم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). فاهم آوردن و بگردانیدن . (زوزنی ). فراهم آوردن چیزی را و گرفتن آن را. (...
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . [ زی / زَ / زِ ] (اِ) جان و زندگی را گویند. (جهانگیری ). جان و حیات و زندگی را گویندکه نفس و روح است و به این معنی به کسر اول هم آمده است چنانکه در امر به این معانی گویند «دیر زی »؛ یعنی بسیار بمان و پیوسته زنده باش . (برهان ). اسم از زیستن و نی...
-
زي
دیکشنری عربی به فارسی
تحويل , تسليم , رد وبدل (مثل ضربات متبادله) , رهايي , نجات , لباس و خوراکي که به نوکرداده ميشود , لباس مستخدم , جيره , عليق اسب , جامه , مستخدم , تجهيز , ساز وبرگ , همسفر , گروه , بنه سفر , توشه , لوازم فني , سازو برگ اماده کردن , تجهيز کردن , مال او...
-
زی
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ زیستن) zi ۱. = زیستن۲. زینده؛ زندگیکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبزی.