کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زین اوزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زین العابدین
لغتنامه دهخدا
زین العابدین . [ زَ نُل ْ ب ِ ] (اِخ ) علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ). رجوع به ابوالحسن در همین لغت نامه و اعلام زرکلی ج 2 ص 665 شود.
-
زین العابدین
لغتنامه دهخدا
زین العابدین . [ زَ نُل ْ ب ِ ] (اِخ ) علی بن زین الدین محمود. او مدتی در معظمات مهمات دیوانی مدخل داشت و در اوایل حال به وزارت امیر محمد برندق برلاس قیام می نمود آنگاه منصب وزارت خاصه یافت . هنگامی که نظام الملک به وزارت رسید او را از آن شغل معزول گ...
-
زین العابدین
لغتنامه دهخدا
زین العابدین . [ زَ نُل ْ ب ِ ] (اِخ ) مراغه ای . معاصر ناصرالدین شاه قاجار و نویسنده ٔ کتاب «ابراهیم بیک » در چگونگی اوضاع اجتماعی . (از سبک شناسی بهار ج 3 ص 373). او در اول جوانی به مسکو رفت و در آنجا شغل تجارت می ورزید و سپس به اسلامبول شد و مدتی ...
-
زین العابدین
لغتنامه دهخدا
زین العابدین . [ زَ نُل ْ ب ِ ] (اِخ ) مظفری . از پادشاهان آل مظفر و فرزند شاه شجاع است که پس از پدر به سلطنت رسید (786 هَ . ق .). پسرعمش شاه منصور او را دستگیر کرده درسال 789 هَ . ق . معزول و محبوس ساخت . رجوع به تاریخ ادبیات برون ، از سعدی تا جامی ...
-
زین القضاة
لغتنامه دهخدا
زین القضاة. [ زَ نُل ْ ق ُ ] (اِخ ) رجوع به حجری زین القضاة شود.
-
زین المشایخ
لغتنامه دهخدا
زین المشایخ . [ زَ نُل ْ م َ ی ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن ابی القاسم بقالی خوارزمی است . رجوع به محمدبن ابی القاسم شود.
-
زین الملاح
لغتنامه دهخدا
زین الملاح . [ زَ نُل ْ م ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبداﷲ صلوات اﷲ علیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زین الملک
لغتنامه دهخدا
زین الملک . [ زَ نُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابوسعد هندوبن محمدبن هندو اصفهانی . از مستوفیان دیوان سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی بود. دشمنان به طمع اموال وی در نزد سلطان محمد از او سعایت نمودند. فرمان داد او را بدار زدند سنه ٔ 506 هَ .ق . (از تعلیقات چهارمقاله ٔ...
-
زین الملة
لغتنامه دهخدا
زین الملة. [ زَ نُل ْ م ِل ْ ل َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالفوارس شرف الدوله در همین لغت نامه و ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 312 شود.
-
زین بیله
لغتنامه دهخدا
زین بیله . [ زیم ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) زن بیله . زنفلیجه . زنفیلجه . زنفالجة. زین فاله . رجوع به المعرب جوالیقی ص 170 و زنفالجة و زنبیل در همین لغت نامه شود.
-
زین جناب
لغتنامه دهخدا
زین جناب . [ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سردرود است که در بخش اسکوی شهرستان تبریز واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زین چقا
لغتنامه دهخدا
زین چقا. [ زَرْ ری چ َ ] (اِخ ) دهی از بخش روانسر شهرستان سنندج است که در یازده هزارگزی جنوب روانسر واقع است و 244 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
زین دشت
لغتنامه دهخدا
زین دشت . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنار بروژ است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و 442 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زین سان
لغتنامه دهخدا
زین سان . (ق مرکب ) مخفف از این سان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بدین نحو. از این طرز. از این دست : زین سان که کس تو میخورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک .منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زین کوده
لغتنامه دهخدا
زین کوده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) قرپوس زین اسب را گویند و آن بلندی پیش زین باشد. (برهان ). قاش زین و قرپوس زین و بلندی پیش زین . (ناظم الاطباء). رجوع به زین کوه و زین کوهه شود.