کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زینهاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زینهاری
معنی
( ~.) (ص نسب .) 1 - آن که عهد و پیمان بندد. 2 - کسی که امان و پناه بخواهد.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
پناهجو، پناهخواه، متوسل، ملتجی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زینهاری
واژگان مترادف و متضاد
پناهجو، پناهخواه، متوسل، ملتجی
-
زینهاری
لغتنامه دهخدا
زینهاری . (ص نسبی ) پناه آورنده و پناه داده شده . (برهان ) (آنندراج ). کسی که امان و مهلت طلبد. ج ، زینهاریان . (فرهنگ فارسی معین ). به امان آمده . پناهنده . ملتجی . امان یافته . مستأمن . امانخواه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که خاقان چین زینهاری ش...
-
زینهاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - آن که عهد و پیمان بندد. 2 - کسی که امان و پناه بخواهد.
-
واژههای مشابه
-
بی زینهاری
لغتنامه دهخدا
بی زینهاری . (حامص مرکب ) بی امانی . بی زنهاری . بی پناهی . || عهدشکنی . پیمان شکنی : شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری . نظامی .بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
ملتجی
واژگان مترادف و متضاد
پناهجو، پناهنده، زینهاری
-
پناهنده
واژگان مترادف و متضاد
پناهجو، زنهاری، زینهاری، متحصن، ملتجی
-
خطاکاری
لغتنامه دهخدا
خطاکاری . [ خ َ ](حامص مرکب ) جرم . (یادداشت بخط مؤلف ) : عذرخواهان را خطاکاری ببخش زینهاری را بجان ده زینهار.سعدی .
-
زنهارخواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] zenhārxāri بدعهدی؛ پیمانشکنی: ◻︎ ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲: ۳۰۰).
-
حصاری شدن
لغتنامه دهخدا
حصاری شدن . [ ح ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تحصن : به عموریه در حصاری شدندوز ایشان بسی زینهاری شدند. فردوسی .حصاری شدنبات اندر نشاپور.محمدعلی امین (از آنندراج ).
-
حصاری
لغتنامه دهخدا
حصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) محصور. محاصره شده . بحصارپناهیده . متحصن . حصارگرفته : حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن . فردوسی .که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست . فردوسی .گریزان بشد فیلفوس و سپاه یکی را نبد ترک و ...
-
زنهارخواری
لغتنامه دهخدا
زنهارخواری . [ زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خیانت در امانت . ضد زنهارداری . پیمان شکنی . خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلید در ترا دادم به زنهاریکی این بار زنهارم نگهدارتو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود ...
-
پناهنده
فرهنگ فارسی معین
(پَ هَ دِ یا دَ) (اِفا.) آن که به کسی یا چیزی پناه برد، زینهاری ، ملتجی . ؛~ اجتماعی کسی که به خاطر رواج تعصب دینی یا اجتماعی یا ناامنی و جنگ در میهنش به کشور دیگری پناه می برد. ؛~ سیاسی کسی که به خاطر مبارزة سیاسی و مخالفت با حکومت کشورش به کشور...
-
تنان
لغتنامه دهخدا
تنان . [ ت َ ] (اِ) ج ِ تن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو لشکر بیامد ز دشت نبردتنان پر ز خون و سران پر ز گرد. فردوسی .فراوان تنان زینهاری شدندفراوان به دژها حصاری شدند. اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به تن شود.