کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زینت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زینت
/zinat/
معنی
۱. آرایش.
۲. آنچه با آن آرایش کنند؛ پیرایه؛ زیور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آذین، آرایش، پیرایه، تزیین، حلیه، زیب، زیب، زیور
برابر فارسی
آرایه
فعل
بن گذشته: زینت داد
بن حال: زینت ده
دیکشنری
decoration, embellishment, ornament
-
جستوجوی دقیق
-
زینت
فرهنگ نامها
(تلفظ: zinat) (عربی) زیور ، زیب ، پیرایه ، آرایش .
-
زینت
واژگان مترادف و متضاد
آذین، آرایش، پیرایه، تزیین، حلیه، زیب، زیب، زیور
-
زینت
فرهنگ واژههای سره
آرایه
-
زینت
لغتنامه دهخدا
زینت . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان است که 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
زینت
لغتنامه دهخدا
زینت . [ ن َ ] (ع اِ) زینة. آرایش . زیب . آراستن . حلیه . زبرج . پیرایش . پیرایه . زخرف . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). آرایش و پیرایش و بزک و پیرایه و طراز و جواهر و زیبائی و رونق و فروغ و لباس و هر چیزی که بپوشاند برهنگی را. و زینت با زر و سیم و جواهر ...
-
ornament, grace, grace note
زینت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] عنصر تزیینی پیشساخته یا بداههای که به لحن تنوع و بیانگری و جذابیت میبخشد
-
زینت
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . زینة ] (اِمص .) آرایش ، آن چه با آن آرایش کنند.
-
زینت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زینة] zinat ۱. آرایش.۲. آنچه با آن آرایش کنند؛ پیرایه؛ زیور.
-
زینت
دیکشنری فارسی به عربی
حلية , زينة
-
واژههای مشابه
-
زینتالشریعه
فرهنگ نامها
(تلفظ: zinatoššariee) (عربی) موجب زیبایی و آراستگی دین ، زینت شریعت .
-
زینت دادن
لغتنامه دهخدا
زینت دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) آرایش دادن و آراستن . (ناظم الاطباء). آراستن . پیراستن کسی یا چیزی را : در رعایت آنچه ما آن را درنظر تو زینت داده ایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).زینتی در خاکساری داده ام صفحه ٔ تن را به افشان غبار. ملامفید (از آنند...
-
زینت کردن
لغتنامه دهخدا
زینت کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن . (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را : نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج . سعدی (بوستان ).بهار آمد و زینت باغ کردخزان را از این رهگذر داغ کرد....
-
زینت گرفتن
لغتنامه دهخدا
زینت گرفتن . [ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آرایش یافتن . آراسته و پیراسته شدن : وین خاک خشک زشت بدو گیردچندین هزار زینت و زیب و فر. ناصرخسرو.ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت . صائب (از آنندراج ).رجوع به زینت و دیگر ترکیب...
-
زینت ده
لغتنامه دهخدا
زینت ده . [ ن َ دِه ْ ] (نف مرکب )زینت گر. زینت دهنده . که آراید و پیراید : پنهان شده روی در گلستان زینت ده گلستانم اینست . نظامی .رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود.