کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زیغباف
لغتنامه دهخدا
زیغباف . (نف مرکب ) حصیرباف . آنکه زیغ بافد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیغبافان را با وشی بافان ننهندطبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس (از لغت فرس اسدی ).رجوع به زیغ شود.
-
زیغگر
لغتنامه دهخدا
زیغگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) زیغباف . (انجمن آرا). حصیرباف . بوریاباف . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیغ شود.
-
زاغ و زوغ
لغتنامه دهخدا
زاغ و زوغ .[ غ ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه ، اولاد و کسان و فرزندان خردسال . رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
-
بی زاق و زیق
لغتنامه دهخدا
بی زاق و زیق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) رجوع به زاق و زیق ، زاغ و زوغ و زاغ و زیغ شود.
-
زیغبافی
لغتنامه دهخدا
زیغبافی . (حامص مرکب ) عمل زیغباف . حصیربافی : برو زیغبافی گزین کار کردنئی مرد شمشیر وروز نبرد. فردوسی (از انجمن آرا).رجوع به زیغ و زیغباف شود.
-
زاق و زیق
لغتنامه دهخدا
زاق و زیق . [ ق ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی طفلان کوچک ازدختر و پسر و کنیز و غلام . (برهان قاطع) (آنندراج ). || بمعنی شور و غوغا و آشوب هم آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاغ و زیغ شود.
-
بی زاغ و زوغ
لغتنامه دهخدا
بی زاغ و زوغ . [ غ ُ / زاغ ْ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاغ و زیغ. بی زاق و زیق . در تداول عامه بمعنی بی بچه و امثال آن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به «زاغ و زوغ » شود.
-
بی زاق و زوق
لغتنامه دهخدا
بی زاق وزوق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاق و زیق . بی زاغ و زوغ . بی زاغ و زیغ. بی بچه و امثال آن . رجوع به «زاق و زیق » و «زاغ و زوغ » شود.
-
ترکمانی
لغتنامه دهخدا
ترکمانی . [ ت ُ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به ترکمان . (ناظم الاطباء). چون اسب ترکمانی ، دوغ ترکمانی و جز اینها : یکی زیغ دیدم فکنده در اونمد پاره ٔ ترکمانی سیاه .معروفی .
-
تزییغ
لغتنامه دهخدا
تزییغ. [ ت َزْ ] (ع مص ) راست کردن میل کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راست کردن زیغ (میل از حق . شک ) کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). راست کردن خمیدگی چوب . (از متن اللغة).
-
کیبانیدن
لغتنامه دهخدا
کیبانیدن . [ دَ ] (مص ) صاحب منتهی الارب در کلمه ٔزیغ گوید: «ازاغ ازاغة؛ کنبانید او را از راه »، چون او از اهل هند است و نسخی در دست داشته که از آن نقل می کرده است گمان می کنم منقول عنه کیبانیدن متعدی کیبیدن بوده است و او به غلط کنبانیدن خوانده است ....
-
نمدپاره
لغتنامه دهخدا
نمدپاره . [ ن َ م َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه ای از نمد. (ناظم الاطباء) : یکی زیغ دیدم فکنده در اونمدپاره ٔ ترکمانی سیاه . معروفی . || نمد فرسوده و پاره شده . (ناظم الاطباء).- نمدپاره پوش ؛ نمدپوش . ژنده پوش : چو دید اردبیلی نمدپاره پوش کمان در زه آ...
-
طوارق
لغتنامه دهخدا
طوارق . [ طَ رِ] (ع اِ) ج ِ طارقه . (منتهی الارب ). حادثه های سوء بشب . بلاها که بشب رسد : از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 410). حواشی ممالک از سوابق خلل و طوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365). ا...
-
درگشتن
لغتنامه دهخدا
درگشتن . [ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گشتن . اعراض نمودن . ابانمودن . (آنندراج ). برگشتن . (ناظم الاطباء) : جمله مردان که به بدایت قدم او رسند همه درگردند و فروشوند و نمانند. (تذکرةالاولیاء عطار). || بسوی دیگر گردیدن . غلطیدن بسوی دیگر. (یادداشت مرحوم د...
-
میغ بستن
لغتنامه دهخدا
میغ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پیدا شدن میغ است . (از آنندراج ). ابر بستن . ابرناک شدن . مه گرفتن . پدید آمدن مه و ابر در هوا.- میغ بستن آسمان ؛ ابرناک شدن . (ناظم الاطباء).- میغ بستن هوا ؛ مه و ابر پدید آمدن در هوا. ابرناک گشتن هوا. مه ...