کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیست شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
biogas
زیستگاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] گاز تولیدشده در نتیجۀ تجزیۀ بیهوازی مواد آلی
-
libido
زیستمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] در نظریۀ روانکاوی، کارمایۀ روانیِ (psychic energy) غریزۀ زندگی، بهویژه کارمایۀ غریزۀ جنسی متـ . لیبیدو
-
زیستمحور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← بوممحور
-
زیستمحوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← بوممحوری
-
biomechanics
زیستمکانیک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی پزشکی] حوزهای علمی که برای توصیف حرکت اجزای بدن و نیروهایی که بر روی این اندامها عمل میکنند از قوانین فیزیک و مفاهیم مهندسی بهره میگیرد
-
biomaterials 1
زیستمواد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی پزشکی] موادی که بهعنوان واسط برای ارزیابی و درمان و بهبود عملکرد اندام یا بافتی از سامانۀ زیستی ساخته میشود
-
biofog
زیستمِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نوعی بخارمه حاصل از تماس هوای بیشازاندازه سرد با هوای گرم و مرطوب پیرامون بدن انسان و حیوان
-
bioengineering
زیستمهندسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار، مهندسى شيمى] کاربرد روشهای مهندسی برای دستیابی به بیوسنتز (biosynthesis) فراوردههای جانوری و گیاهی مانند فرایند تخمیر
-
biomarker
زیستنشانگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ترکیبی آلی با ساختاری خاص که برای تعیین منشأ به کار میرود
-
probiotic
زیستیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] غذاها یا مکملهایی که به دلیل داشتن ریزاندامگانها قادر به بازسازی یا تغییر گیاگان میکربی روده هستند و در حفظ سلامت انسان مؤثرند
-
زیست شناسی
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) دانشی که دربارة موجودات زنده بحث می کند.
-
فراخ زیست
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) آن که در نعمت و راحتی زندگی کند.
-
تنگ زیست
لغتنامه دهخدا
تنگ زیست . [ ت َ ] (ص مرکب ) تنگدست . تنگ عیش . تنگ معاش . تنگ روزی . تنگ بخت . (آنندراج ). پریشان و مضطرب و رنج رسیده . (ناظم الاطباء). معسر. متقشف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر آن تنگ روزی بباید گریست که از بیم تنگی بود تنگ زیست . امیرخسرودهلوی ...
-
خوش زیست
لغتنامه دهخدا
خوش زیست . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) معاشر. (مهذب الاسماء). || خوش زندگانی . (یادداشت مؤلف ).
-
فراخ زیست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxzist ویژگی آنکه در نعمت و راحتی زندگی میکند.