کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیسترخسارهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
biofacial
زیسترخسارهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مربوط به زیسترخساره
-
واژههای مشابه
-
biofacies
زیسترخساره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نوعی تقسیمبندی واحد چینهشناختی بر پایۀ فسیلهای موجود در سنگ
-
biofacial zone
زون زیسترخسارهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] زون زیستچینهشناختی در یک توالی سنگی ساده که معرف محیطی با مجموعۀ فسیلی از خصوصیات یک زیستزون زنده است
-
رخساره
فرهنگ نامها
(تلفظ: roxsāre) رخسار ، رخ ، چهره ، صورت .
-
رخساره
واژگان مترادف و متضاد
چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، عارض، عذار، وجنات، وجه
-
facies
رخساره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ظاهر و ویژگیهای یک واحد سنگی که شرایط تشکیل آن را نشان میدهد
-
رخساره
فرهنگ فارسی معین
(رُ رِ) (اِمر.) رخسار.
-
رخساره
لغتنامه دهخدا
رخساره . [ رُ رَ /رِ ] (اِ مرکب ) رخسار. روی و صورت و چهره و سیما. (ناظم الاطباء). دیباچه . (منتهی الارب ). وجنة. (دهار). رخسار. صفح وجه . عذار. (یادداشت مؤلف ) : بت اگرچه لطیف دارد نقش نزد رخساره ٔ تو هست خراش . رودکی .ببخشای بر من تو ای دادبخش که ...
-
رخساره
واژهنامه آزاد
خد.
-
biofacies map
نقشۀ زیسترخساره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نقشۀ رخساره براساس خصوصیات دیرینهشناختی که نشاندهندۀ تغییرات محیطی و خصوصیات کلی یک واحد چینهشناختی است
-
زیست
واژگان مترادف و متضاد
تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن ≠ ممات
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (مص مرخم ، اِمص ) اسم از زیستن .اسم مصدر از زیستن . عمل زیستن . حیات . زندگانی . زندگی . عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن . زندگی . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیستن . زندگانی . (ناظم الاطباء). زندگانی . (آنندراج ) : خاربن عم...
-
زیست
فرهنگ فارسی معین
(مص مر.) زندگی ، حیات .