کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیسترادار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
bioradar
زیسترادار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] 1. راداری برای جستوجوی افراد در زیر آوار 2. راداری برای جستوجوی افراد پنهانشده در ساختمانها
-
واژههای مشابه
-
radar, radio detection and ranging
رادار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی، فیزیک] سامانهای که در آن از باریکههای امواج الکترومغناطیسی با بسامدهای رادیویی بازتابیده از سطح اشیا برای آشکارسازی آنها استفاده شود
-
رادار
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - سیستمی که در آن از باریکه های امواج الکترومغناطیسی با بسامدهای رادیویی بازتابیده از سطح اشیا برای آشکارسازی آن ها استفاده شود (فره ). 2 - مجازاً به معنی جاسوس ، خبرچین .
-
رادار
لغتنامه دهخدا
رادار. (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) کلمه ٔ مرکب از حروف اول کلمات انگلیسی : رادیو دتکشن اند رنجینگ (بمعنی تجسس کردن و میزان کردن با رادیو). پس کلمه رادار اسمی است مرکب از حروف آغاز سه کلمه فوق و از این نوع است کلمه ٔ «لوران »، یعنی دریانوردی دور. و «شورا...
-
رادار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی. مٲخوذ از انگلیسی: radiodetecting and rarging: radar] rādār دستگاهی که با استفاده از امواج تشعشعی محل، ارتفاع، و فاصلۀ جسمی را در زمین یا آسمان تعیین میکند.
-
زیست
واژگان مترادف و متضاد
تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن ≠ ممات
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (مص مرخم ، اِمص ) اسم از زیستن .اسم مصدر از زیستن . عمل زیستن . حیات . زندگانی . زندگی . عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن . زندگی . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیستن . زندگانی . (ناظم الاطباء). زندگانی . (آنندراج ) : خاربن عم...
-
زیست
فرهنگ فارسی معین
(مص مر.) زندگی ، حیات .
-
زیست
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضی زیستن) zist ۱. = زیستن۲. (اسم مصدر) زندگانی؛ زندگی.
-
زیست
دیکشنری فارسی به عربی
عمل , وجود
-
environmental biotechnology
زیستفنّاوری زیستمحیطی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] استفاده از روشهای زیستفنّاوری در حفظ و مراقبت از محیط زیست
-
جاذب رادار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] ← مواد جاذب رادار
-
radar range
بُرد رادار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی، علوم نظامی] بیشترین فاصلهای که در آن یک سامانۀ رادار بهشکل مؤثر قادر به شناسایی هدف است