کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیستتقلید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
biomimetics
زیستتقلید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نانوفنّاوری] تقلید از طبیعت و بهکارگیری آن در مقیاس نانو در حوزههای گوناگون علمی و فنّاوری
-
واژههای مشابه
-
تقلید
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادا، مقلدی، مقلدگری ۲. پیروی، دنبالهروی ۳. پیروی کردن، تبعیت کردن
-
تقلید
فرهنگ واژههای سره
پیروی، دنباله رو
-
imitation
تقلید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت فنّاوری] رفتاری آگاهانه برای همانندسازی فرایند تولید فنّاوری
-
تقلید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گردن بند به گردن انداختن . 2 - پیروی کردن . 3 - کار به عهدة کسی گذاشتن .
-
تقلید
لغتنامه دهخدا
تقلید.[ ت َ ] (ع مص ) در گردن کردن کار و قلاده . (تاج المصادر بیهقی ). قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن ، یقال : قلده العمل . (منتهی الارب ). گردن بند در گردن انداختن و کار بعهده ٔ کسی ساختن و بر گردن خود کار بگرفتن . (غیاث ال...
-
تقليد
دیکشنری عربی به فارسی
تقليد , پيروي , چيز تقليدي , بدلي , ساختگي , جعلي , جعل هويت , نقش ديگري را بازي کردن , رسم , سنت , عقيده موروثي , عرف , روايت متداول , عقيده رايج , سنن ملي
-
تقلید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqlid ۱. از روی کار دیگری کاری انجام دادن.۲. (فقه) در امور شرعی و عبادات از مجتهدی پیروی کردن.۳. [قدیمی] گردنبند به گردن انداختن.۴. [قدیمی] کاری به عهدۀ کسی انداختن.
-
تقلید
دیکشنری فارسی به عربی
تقليد , تمثيلية صامتة , سخرية , محاکاة , مزيف , مهزلة
-
زیست
واژگان مترادف و متضاد
تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن ≠ ممات
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (مص مرخم ، اِمص ) اسم از زیستن .اسم مصدر از زیستن . عمل زیستن . حیات . زندگانی . زندگی . عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن . زندگی . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیستن . زندگانی . (ناظم الاطباء). زندگانی . (آنندراج ) : خاربن عم...
-
زیست
فرهنگ فارسی معین
(مص مر.) زندگی ، حیات .
-
زیست
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضی زیستن) zist ۱. = زیستن۲. (اسم مصدر) زندگانی؛ زندگی.