کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیستاقلیمشناسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
bioclimatology
زیستاقلیمشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] شاخهای از اقلیمشناسی که به مطالعۀ رابطۀ اقلیم و زندگی میپردازد
-
واژههای مشابه
-
human bioclimatology
زیستاقلیمشناسی انسانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] شاخهای از زیستاقلیمشناسی که به مطالعۀ اثرات اقلیم بر سلامتی و فعالیت انسان میپردازد
-
climatology
اقلیمشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مطالعۀ علمی اقلیم یا آبوهوا متـ . آبوهواشناسی
-
اقلیم شناسی
واژهنامه آزاد
آب و هواشناسی - Climatology
-
زیست شناسی
لغتنامه دهخدا
زیست شناسی .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت حیات . (فرهنگ فارسی معین ). معرفةالحیات . علم الحیوة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانشی که درباره ٔ موجودات زنده بحث کند. علم الحیاة. (فرهنگ فارسی معین ).- زیست شناسی جانوری ؛ بخشی از زیست شناسی که موضوع آن زندگ...
-
زیست شناسی
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) دانشی که دربارة موجودات زنده بحث می کند.
-
زیست شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (زیستشناسی) zistšenāsi علمی که دربارۀ موجودات زنده بحث میکند؛ علمالحیاة؛ بیولوژی.〈 زیستشناسی جانوری: آن قسمت از علم زیستشناسی که دربارۀ جانوران و ساختمان بدن آنها بحث میکند.〈 زیستشناسی گیاهی: آن قسمت از علم زیستشنا...
-
زیست شناسی
دیکشنری فارسی به عربی
علم الاحياء
-
اقلیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. هوا ۲. بوموبر، حوزه، زمین، سرزمین، کشور، مرزوبوم، مملکت، ولایت
-
اقلیم
فرهنگ واژههای سره
اب وهوا
-
اقلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اَقالیم] 'eqlim ۱. [مجاز] مملکت؛ کشور.۲. (جغرافیا) ناحیهای از کرۀ زمین که وضعیت آبوهوایی مشخصی داشته باشد.۳. (جغرافیا) وضعیت آبوهوایی هر ناحیه.۴. [قدیمی] (جغرافیا) هر یک از هفت قسمت خشکیهای عالم که طول بلندت...
-
اقلیم
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - کشور، مملکت . 2 - ولایت . ج . اقالیم .
-
اقلیم
لغتنامه دهخدا
اقلیم .[ اِ ] (معرب ، اِ) هفت یک ربع مسکون . (منتهی الارب ). کشور و مملکت و ولایت . (ناظم الاطباء). کشور. (مهذب الاسماء). هفت یک بهره ٔ ربع مسکون چه باعتقاد متقدمین یک ربع از چهار ربع کره ٔ ارض مسکون است و سه ربع دیگر را آب گرفته و این ربع را که ربع ...
-
climate
اقلیم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مجموعۀ شرایط جوّی و هواشناختی خاص یک منطقۀ کرۀ زمین متـ . آبوهوا