کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیردستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زیردستی
/zirdasti/
معنی
بشقاب کوچک؛ پیشدستی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
inferiority
-
جستوجوی دقیق
-
زیردستی
لغتنامه دهخدا
زیردستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) اطاعت و فرمانبرداری و فروتنی . (ناظم الاطباء). کهتری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر من سزاوار شاهی نیم مبادا که در زیردستی زیم . فردوسی .پر از لابه و زیردستی ودردنخست آفرین بر جهاندار کرد. فردوسی .تو او را به تن زیردس...
-
زیردستی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zirdasti بشقاب کوچک؛ پیشدستی.
-
زیردستی
لهجه و گویش تهرانی
بشقاب، پیش دستی
-
واژههای مشابه
-
شاگردی و زیردستی
فرهنگ گنجواژه
کارآموزی.
-
زیردستی و فرمانبری
فرهنگ گنجواژه
اطاعت.
-
زیردستی و تمکین و اطاعت
فرهنگ گنجواژه
فرودستی.
-
جستوجو در متن
-
ید طولی
واژهنامه آزاد
زیردستی، توانایی
-
pad 3
لَت 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] صفحهای لوحمانند که معمولاً بهعنوان زیردستی یا محلی ویژه برای انجام کارهایی همچون اشاره کردن و هدایت کردن و طراحی در رایانه به کار میرود
-
دم درآوردن
لغتنامه دهخدا
دم درآوردن . [ دُ دَ وَ دَ ](مص مرکب ) دم دار شدن . دارای دم شدن . دم پیدا کردن . دم روییدن بر. || به نوی آغازیدن عدم اطاعت . از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست ). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف ).
-
رو آمدن
لغتنامه دهخدا
رو آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، ترقی کردن پس از آنکه در مقامی پست بوده است . ترفیع رتبه پیدا کردن پس از آنکه در درجه نازل بود. عقب مانده ٔ در شؤن دولتی و غیره ترقی کردن . پس از زیردستی و پستی ترقی پیدا کردن . رجوع به رو شود.
-
بدهوا
لغتنامه دهخدا
بدهوا. [ ب َ هََ ] (ص مرکب ) که بخیالات بلندتر از حد و حق خویش افتاده باشد. (یادداشت مؤلف ).- بدهوا شدن (طفل یا زیردستی چون نوکر و خادمه وغیره ) ؛ بد آموخته شدن . بتحریک و فریب در بدخواهی از حد خود بیرون شدن خواستن . (یادداشت مؤلف ).
-
بزور
لغتنامه دهخدا
بزور. [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + زور)بطور اجبار و زیردستی . جبراً. با قوت و زور. (ناظم الاطباء). به کره . زورکی . کرهاً. بکراهت . قهراً. به عنف . به اکراه . قهراً. مکرهاً. (از یادداشتهای دهخدا).
-
زبونی کردن
لغتنامه دهخدا
زبونی کردن . [ زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) تن بخواری دادن . خفت کشیدن . تحمل بدی وپستی کردن . خواری کشیدن . زیردستی کردن : بهر بد که آید زبونی کنم به رویین دژت رهنمونی کنم . فردوسی .چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشدچه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی . س...