کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیدر
لغتنامه دهخدا
زیدر. [ دَ ] (ق مرکب ) از اینجا. مخفف ازیدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چنین گفت کای کردگارا مرا رهائی نخواهد بدن زیدرا. فردوسی (یادداشت ایضاً).بدینجات از بد نگهبان بودچو زیدر شدی توشه ٔ جان بود. اسدی (یادداشت ایضاً).ببین و بدان کز کجا آمدی کجا رفت ...
-
زیدر
لغتنامه دهخدا
زیدر. [ زَ دَ ] (اِخ ) نام محلی است که نزدیکی سبزوار واقع بوده ، تراکمه خرابی بسیار به آنجا رسانیده اند. نورالدین محمد منشی جلال الدین خوارزمشاه از آنجا برخاسته و رساله ٔ نفثةالمصدور از اوست . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زیدر
لغتنامه دهخدا
زیدر. [ زِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان عربخانه است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زیدر
لغتنامه دهخدا
زیدر. [ زِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوش خانه است که در بخش باجگیران شهرستان قوچان واقع است و 654 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
کین فزای
لغتنامه دهخدا
کین فزای . [ ف َ ](نف مرکب ) سخت کینه ور. بسیار انتقامجو : به هفتم برانیم زیدر سپاه که او کین فزای است و من کینه خواه .فردوسی .
-
میاندشت
لغتنامه دهخدا
میاندشت . [ دَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه شاهرود و نیشابور میان زیدر و الهاک در 518هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ). محلی در جنوب غربی شاهرود در خراسان و در نیم فرسخی آن در تنگه ٔ شورداد معادن مس متعدد می باشد و چنین معلوم می شود که سابقاً کوره هایی ...
-
ابراهیم آباد
لغتنامه دهخدا
ابراهیم آباد. [ اِ ] (اِخ ) نام عده ای کثیر از قراء ایران و از جمله نام قریه ای معروف به بلوک مشک آباد و لاخور. || نام محلی کنار راه قم و سلطان آباد عراق ، میان گردنه ٔ چشمه و شهسواران در 246900گزی تهران ، دارای شعبه ٔ پست . || نام محلی کنار راه شاهر...
-
تبنگو
لغتنامه دهخدا
تبنگو. [ ت َ ب َ ] (اِ) صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق . (صحاح الفرس ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صندوق باشد. (اوبهی ). |...
-
آنگاه
لغتنامه دهخدا
آنگاه . (ق مرکب ) پس از آن . پس . سپس . آنگه . در آخر. بعد. بعد از آن : چو سی روزگردش بپیمایدادو روز و دو شب روی ننمایداپدید آید آنگاه بارنگ زرد... فردوسی .آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد. منوچهری .وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادوبه آژیر بهم بازنهاده لب هر دو....
-
ستدن
لغتنامه دهخدا
ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص ) پهلوی «ستتن » . گرفتن . دریافت کردن . رجوع کنید به استدن . ستادن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ) : کآن تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی .و این ناحیت بستدند و این جا مقیم ...
-
توشه
لغتنامه دهخدا
توشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) طعام اندک و قوت لایموت و طعامی که مسافران با خود دارند. (برهان ). قوت لایموت و طعام مسافران . (انجمن آرا). زاد راه که مسافران بردارند و این مجازی است مشهورزیرا که مرکب است از «توش » به معنی قوت و توانائی که «های » نسبت به وی...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ ] (اِ) دنبال . عقب . پشت . پس . دنباله . عقیب . اثر: پی او؛ دنبال او. بر اثر او : یکی غرم تازان پی یک سوارکه چون او ندیدم به ایوان نگار. فردوسی .برآشفت و برداشت زین و لگام بشد بر پی رخش ناشاد کام . فردوسی .یکایک چو از جنگ برگاشت روی پی اند...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (دهار). حیات . (اقرب الموارد). زیست . زندگی . مدت حیات و زندگانی : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی .عمری که مر تراست سرمایه ویداست و کارهات بدین زاری . رودکی .من عمر خویش را بصب...
-
دینار
لغتنامه دهخدا
دینار. (اِ) از کلمه ٔ دِنّار مشتق شده است نون اول را بدل به «یاء» کردند تا بمصدرهائی که بر وزن فعال می آید چون کذاب اشتباه نشود مانند قوله تعالی : و کذبوا بآیاتنا کذابا. ج ، دنانیر و نون اصلی که بدل به «یاء» شده بود در جمع باز میگردد. (از کشاف اصطلاح...