کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیب و آرایش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیب و آرایش
فرهنگ گنجواژه
زینت.
-
واژههای مشابه
-
جامه زیب
لغتنامه دهخدا
جامه زیب . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که لباس در تنش زیبنده باشد. (ناظم الاطباء) : حله ٔ فردوس اگر پوشد نباشد جامه زیب غیر داغ او لباس کعبه ٔ دلها نشد.کلیم (از آنندراج ).
-
طاوس زیب
لغتنامه دهخدا
طاوس زیب . [ وو ] (ص مرکب ) به زیور طاوس : ازین مه پاره ٔ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی .سعدی .
-
اورنگ زیب
لغتنامه دهخدا
اورنگ زیب .[ اَ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از پادشاه . (آنندراج ).- اورنگ زیبی ؛ نام جامه ایست معروف . (از آنندراج ).قسمی پارچه است . (ناظم الاطباء).
-
جامه زیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāmezib کسی که لباس زیبنده بر تن دارد؛ آنکه لباس بر تنش زیبنده باشد.
-
زیب دار
دیکشنری فارسی به عربی
سحابة
-
زیب لباس(که بجای دکمه بکار میرود)
دیکشنری فارسی به عربی
سحابة
-
جستوجو در متن
-
چهر آراستن
لغتنامه دهخدا
چهر آراستن . [ چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) آرایش کردن صورت . زیب و زینت کردن رخسار. خوش منظر ساختن صورت . به چهره آذین بستن .- آرایش ِ چهر ؛ آرایش چهره . زیب و زینت ِ رخسار. آراستگی منظر و چهره : بر آرایش چهر با فر و زیب نباید که گیرندت اندر فریب . فردوسی ....
-
لغونه
لغتنامه دهخدا
لغونه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ) آرایش و گلگونه . (غیاث ). زیب و زینت و آرایش . (برهان ).
-
زیوری
لغتنامه دهخدا
زیوری . [ زی وَ ] (حامص ) عمل آرایش و پیرایش . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) که آرایش و زینت کند. که شغل او زینت و زیب کردن باشد. و رجوع به زیور شود.
-
آذین
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzin) زیور ، زیب ، زینت ، آرایش ؛ (در قدیم) آیین ، رسم و قاعده .
-
آرایش
فرهنگ فارسی معین
(ی ِ )(اِمص .) 1 - زیب و زینت . 2 - آماده شدن و صف کشیدن سپاه . 3 - تصنع ، ظاهر - سازی . 4 - زیبا کردن چهره .
-
نه ده
لغتنامه دهخدا
نه ده . [ ن ُه ْ دَه ْ ] (اِ مرکب ) زیور. و آن را ده و نه نیز گویند، چنانکه هر هفت به معنی زیب و آرایش است . (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). زینت . آرایش . پیرایش . (ناظم الاطباء).