کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیب دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زیب و زیور
فرهنگ گنجواژه
تزئینات، پیرایه.
-
زیب لباس(که بجای دکمه بکار میرود)
دیکشنری فارسی به عربی
سحابة
-
جستوجو در متن
-
zippers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زیپ، زیب دار، زیب لباس
-
سحابة
دیکشنری عربی به فارسی
چفت , بست , زيب لباس(که بجاي دکمه بکار ميرود) , زيب دار
-
سرمایه دار
لغتنامه دهخدا
سرمایه دار. [ س َ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) صاحب ثروت و مال دار. (آنندراج ). کسی که دارای مال و ثروت فراوان است : بود سرمایه داران را غم بارتهی دست ایمن است از دزد و طرار. نظامی .تأمل به حسرت کنان شرمسارچو درویش بر دست سرمایه دار. سعدی .بلنداختری نام ا...
-
تهی داشتن
لغتنامه دهخدا
تهی داشتن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (مص مرکب ) عاری داشتن . مجرد ساختن . بی چیزی نگه داشتن : ز هرچه زیب جهان است و هر که ز اهل جهان مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.خاقانی .
-
خرده کاری
لغتنامه دهخدا
خرده کاری . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازک کاری . (آنندراج ). ریزه کاری : بزرگ امّید هم در خرده کاری ز لب میکرد هر دم شهدباری . ناصرخسرو.هرکه شعر بلند من خواندکآن یکی ازفلک سواریهاست گو بزرگی کن و متاز از آنک زیر هر حرف خرده کاریهاست . سیدحسن غزنو...
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص ِ ] (ع اِ) خالی ، ترجمه ٔ سانسکریت صونیا در ریاضی هند و عربی ، معادل زرو در فرانسه و در عین حال ریشه ٔ کلمات غربی سیفرا ، تزیفر و مشتقات آنها است و رجوع به سیفر ، شیفر زرو و دائرة المعارف اسلامی (صفر) شود. قدما علامت صفر یعنی نماینده ٔ هیچ ن...
-
آرایش
لغتنامه دهخدا
آرایش . [ ی ِ ] (اِمص ، اِ) (از پهلوی آرایشن ) اسم مصدر آراستن . زیب . زینت . تدبیج . زیور. جمال . زَین . زبرج . حلیه . (دهّار). زهره . تنقیش . زخرف . تجمل . تزیین . تزین . تحلی . تقین . پیرایه : خرد گیر کآرایش کارتست نگهدار گفتار و کردار تست هم آرای...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دست برنجن را گویند و آن حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیر آن که بیشتر زنان در دست کنند و یارق معرب آن است و به عربی سوار گویند. (برهان ). دست برنجن را گویند و یارق معرب آن است . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).زیوری است که ب...
-
غراء
لغتنامه دهخدا
غراء. [ غ َرْرا ] (ع ص ) (در فارسی بدون همزه آرند) مؤنث اغر. رجوع به اغر شود. ج ، غُرّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب غره دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که در پیشانی آن به اندازه ٔ درهمی سفیدی باشد. (از اقرب الموارد). || سفید و روشن . (غی...
-
زیبیدن
لغتنامه دهخدا
زیبیدن . [ دَ ] (مص ) آراستن . (آنندراج ). آراستن و پیراستن . (ناظم الاطباء). || آراسته بودن . خوش آیند بودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیبا بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || شایستن و شایسته بودن و شایسته شدن . (ناظم الاطباء). شایسته و سزاوار بودن . (...
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س َ ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). || (نف ) مخفف سنجنده . که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت...
-
مر
لغتنامه دهخدا
مر. [ م َ ] (اِ)شمار. تعداد. اندازه . حد. شماره . حساب : پس اندرنهادند ایرانیان بدان لشکر بی مر چینیان . دقیقی .بیامد به پیرامن تیسفون سپاهی ز اندازه وز مر برون . فردوسی .فراز آوریدند بی مر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه . فردوسی .بگسترد زربفت بر مهد ب...
-
مطرب
لغتنامه دهخدا
مطرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سرودگوینده . (آنندراج ). خنیاگر. (زمخشری ) (صحاح الفرس ). سرودگوی . (دهار). آن که سرود گوید و کسی را به طرب می آورد. اهل طرب و مغنی و آوازخوان و ساززن و رقاص . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا به طرب آورد. (از...