کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیبنده بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیبنده بودن
دیکشنری فارسی به عربی
اصبح
-
جستوجو در متن
-
misbecoming
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتباه، زیبنده نبودن، ناجور بودن، نامناسب بودن برای چیزی
-
misbecame
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتباه گرفتی، زیبنده نبودن، ناجور بودن، نامناسب بودن برای چیزی
-
becomes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تبدیل می شود، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، مناسب بودن، زیبنده بودن، تحویل یافتن
-
become
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تبدیل شدن به، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، مناسب بودن، زیبنده بودن، تحویل یافتن
-
became
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تبدیل شد، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، مناسب بودن، زیبنده بودن، تحویل یافتن
-
fitted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نصب شده، متناسب کردن، خوردن، مجهز کردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، شایسته بودن، سوار یا جفت کردن، صلاحیت دار کردن، تطبیق کردن، گنجاندن یا گنجیدن
-
fits
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متناسب است، هیجان، غش، تشنج، بیهوشی، بند، حمله، قسمتی از شعر یا سرود، متناسب کردن، خوردن، مجهز کردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، شایسته بودن، سوار یا جفت کردن، صلاحیت دار کردن، تطبیق کردن، گنجاندن یا گنجیدن
-
برازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) barāzidan ۱. شایسته بودن؛ شایستگی داشتن: گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی: ۱۸۷ حاشیه).۲. زیبندگی داشتن؛ زیبنده بودن؛ نیکو نمودن.
-
نازیبیدن
لغتنامه دهخدا
نازیبیدن . [ دَ ] (مص منفی ) نزیبیدن . زیبنده نبودن . ناسزاوار بودن . مقابل زیبیدن . رجوع به زیبیدن شود.
-
fit
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مناسب، هیجان، غش، تشنج، بیهوشی، بند، حمله، قسمتی از شعر یا سرود، متناسب کردن، خوردن، مجهز کردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، شایسته بودن، سوار یا جفت کردن، صلاحیت دار کردن، تطبیق کردن، گنجاندن یا گنجیدن، سازگار، شایسته، در خ...
-
اصبح
دیکشنری عربی به فارسی
شدن , درخوربودن , برازيدن , امدن به , مناسب بودن , تحويل يافتن , زيبنده بودن , تحصيل شده , کسب کرده , بدست امده , فرزند , بدست اوردن , فراهم کردن , حاصل کردن , تحصيل کردن , تهيه کردن , فهميدن , رسيدن , عادت کردن , ربودن , فاءق امدن , زدن , زايش , تول...
-
کامگار
لغتنامه دهخدا
کامگار.(ص مرکب ) مقابل ناکام . (مجمل اللغة). آنکه همه ٔ آرزوهای خود را به انجام میرساند. سعادتمند و نیک بخت . (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب اقبال . (برهان ). موفق . کامیاب . نایل بمقصود. کامکار. بختیار. دلشاد. دولت یار. مقبل . مسعود : یکی آرزو خواهم از...
-
شایسته
لغتنامه دهخدا
شایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از شایستن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی اول شایان که سزاوارو لایق و درخور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). موافق و مناسب . (ناظم الاطباء). لایق . درخور. ازدر. سزاوار.قمین . حری . زیبنده . برازا. جدیر. خلی...