کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیبد
لغتنامه دهخدا
زیبد. [ ب َ ] (اِخ ) مرکز دهستان زیبد است که 354 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
زیبد
لغتنامه دهخدا
زیبد. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان گناباد است که در جنوب باختری این بخش واقع است . این دهستان از هشت آبادی تشکیل شده و 8611 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زیبد
واژهنامه آزاد
شایسته بودن
-
واژههای مشابه
-
می زیبد
واژهنامه آزاد
زیبنده است . زینت میدهد . زیبا میکند اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا حافظ (غزل3)
-
جستوجو در متن
-
قبای پیشواز
لغتنامه دهخدا
قبای پیشواز. [ ق َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از جامه که ازپیش باز باشد مانند پیراهن . (آنندراج ) : فروغ لاله ٔ گلشن به سیمای تو می زیبدقبای پیشواز گل به بالای تو می زیبد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
قملان
لغتنامه دهخدا
قملان . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است به یمن . (منتهی الارب ). شهری است به یمن از مخلاف زیبد. (از معجم البلدان ).
-
فراخ بال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] farāxbāl = فراخآستین: ◻︎ فراخبال کند عدل تنگ قافیه را / چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد(خاقانی: ۸۵۳).
-
تر داشتن
لغتنامه دهخدا
تر داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) تازه و آبدار کردن . - تر داشتن زبان ؛ رطب اللسان : تا زبان دارم زیبد که زبان به ثنا گفتن او دارم تر. فرخی .روز و شب پیش همه خلق زبان به ثنا گفتن او دارد تر. فرخی .فرخی ، زیبد و واجب بود و هست سزاکه همه سال بدین شکر ...
-
صاحب ری
لغتنامه دهخدا
صاحب ری . [ح ِ ب ِ رَ ] (اِخ ) لقب صاحب بن عباد است : گفتند مردمان که نیابند مردمان در هیچ فضل صاحب ری را نظیر و یار.فرخی .صاحب ری از حشم زیبد تو را وقت هنرحاتم طی از خدم زیبد تو را وقت سخا. عبدالواسع جبلی .رجوع به صاحب بن عباد شود.
-
زیبیدن
لغتنامه دهخدا
زیبیدن . [ دَ ] (مص ) آراستن . (آنندراج ). آراستن و پیراستن . (ناظم الاطباء). || آراسته بودن . خوش آیند بودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیبا بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || شایستن و شایسته بودن و شایسته شدن . (ناظم الاطباء). شایسته و سزاوار بودن . (...
-
زیرجان
لغتنامه دهخدا
زیرجان . (اِخ ) دهی از دهستان زیبد است که در بخش جویمند حومه ٔ شهرستان گناباد واقع است و 171 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
برازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) barāzidan ۱. شایسته بودن؛ شایستگی داشتن: گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی: ۱۸۷ حاشیه).۲. زیبندگی داشتن؛ زیبنده بودن؛ نیکو نمودن.
-
خامه فشانی
لغتنامه دهخدا
خامه فشانی . [ م َ / م ِ ف ِ] (حامص مرکب ) نامه نوشتن . کاغذ نوشتن : زیبد که کنم از سرمعنی و حقیقت بر نام چنین دوست یکی خامه فشانی .سنائی .