کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زیبان
/zibān/
معنی
خوشنما؛ خوبرو؛ خوشگل: ◻︎ آن نگار پریرخ زیبان / خوبگفتار و مهتر خوبان (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیبان
فرهنگ نامها
(تلفظ: zibān) زیبا و خوشایند ، آراسته و پیراسته ، خوش نما .
-
زیبان
لغتنامه دهخدا
زیبان . (اِخ ) زاب . زابات . ناحیتی به افریقیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گروه واحه های الجزایر در ایالت «باتان »، در دامنه ٔجبال اوره . (از لاروس ).
-
زیبان
لغتنامه دهخدا
زیبان . (نف )زیبا بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365) (از اوبهی ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). زیبا به زیادت نون .(شرفنامه ٔ منیری ). زیبا و خوب . (صحاح الفرس ) (از غیاث ). زیبا و خوش آیند. (برهان ) (آنندراج ). زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته . (...
-
زیبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زیبا› [قدیمی] zibān خوشنما؛ خوبرو؛ خوشگل: ◻︎ آن نگار پریرخ زیبان / خوبگفتار و مهتر خوبان (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۳).
-
واژههای همآوا
-
ذیبان
لغتنامه دهخدا
ذیبان . (ع اِ) باقی پشم یا موی برگردن شتر یا اسپ . ذوبان .
-
جستوجو در متن
-
زیبنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) zibande ۱. سزاوار؛ شایسته.۲. خوشنما؛ آراسته.۳. زیبان؛ زیبا.
-
زاب کبیر
لغتنامه دهخدا
زاب کبیر. [ ب ِ ک َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در آفریقا شامل چند قریه و شهرستان . یاقوت حموی آرد: و کنار هر یک از زابها چندین قریه و شهرستان قرار دارد. سلفی از اصم منورقی حکایت کند که از زاب کبیر است بسکرة، توزر، قسطنطینة، طولقة، قفصة، نفزاوة، خطة و بادس...
-
زیب
لغتنامه دهخدا
زیب . (اِ) زیبایی و خوبی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27). زینت و نیکویی و آرایش باشد. (برهان ). خوبی و زینت و آرایش و آنرا زیبا و زیبان نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آرایش . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). نیکویی و زینت . (اوبهی ). نیکویی...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن حسن معروفی بلخی . از شعرای قرن چهارم است . مولد او به بلخ بود. و مداحی ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بن نصربن احمد سامانی و امیر بواحمد خلف بن احمد سجزی صفاری می کرد و صحبت رودکی دریافته و او معروفی را بگرویدن...