کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زیاد
/ziyād/
معنی
افزون؛ فراوان؛ بسیار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بابرکت، بس، بسیار، بیشمار، بینهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت
برابر فارسی
افزون، بسیار، سرشار، فراوان، گسترده، وشناد
فعل
بن گذشته: زیاد آمد
بن حال: زیاد آ
دیکشنری
all, amply, darned, copious, copiously, free, dearly, heavy, high, drastically, excessively, extensive, fat, multitude, generous, generously, goodly, great, greatly, heavily, highly, intensely, scores, lavish, lavishly, legion, liberal, long-winded, many, mighty, wide, much, numerous, overly, plentiful, plenty, sizable, sizeable, strong, superabundant, too, voluminous
-
جستوجوی دقیق
-
زیاد
واژگان مترادف و متضاد
بابرکت، بس، بسیار، بیشمار، بینهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت
-
زیاد
فرهنگ واژههای سره
افزون، بسیار، سرشار، فراوان، گسترده، وشناد
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابراهیم بن سفیان بن سلیمان بن ابی بکربن عبدالرحمن بن زیادبن ابیه ، مکنی به ابواسحاق . از شاگردان اصمعی و جز او. اوراست : کتاب شرح کتاب سیبویه . کتاب الامثال . کتاب النقط و الشکل . کتاب الاخبار. کتاب اسماء السحاب و الریاح و الامطار. (ابن ...
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن اَفْلَح . از وزراء دولت عامریه ٔ اندلس و از بزرگان رجال آنان بود و پدرش از موالی ناصر عبدالرحمن بن محمد بود. او در سال 368 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد. از فرزندان زیادبن ابیه . ازجانب بنی عباس بسال 289 هَ . ق . ولایت یمن یافت . (از اعلام زرکلی ). رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام شود.
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن ابی سفیان . رجوع به زیادبن ابیه شود.
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن ابیه . بسال نخستین از هجرت متولد شدو بسال 53 هَ . ق . درگذشت . پدر او معلوم نیست ، او را به عبید ثقفی نسبت داده اند. در سال 44 هَ . ق . معاویه او را به پدر خویش نسبت داد و زیادبن ابی سفیان خواند. نخست کاتب مغیرةبن شعبه بود، سپس کتابت...
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن احمد الکاملی ، فخرالدین . از امراء دولتهای مجاهدیه و افضلیه ٔ یمن بود. همراه مجاهد به مصر رفت . خزرجی گوید وی در زمان خود سیدالامراء بود و نمی توان کسی را با وی برابر دانست و یاقیاس کرد. وی در مقابل پیش آمد سریعالنهضه و دلیر و جوانمر...
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن الاصفر. رئیس صفریه ، فرقه ای از خوارج . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مؤسس صفریه از فرقه های خوارج است . (فرهنگ فارسی معین ). پیشوای یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج موسوم به صُفْریّه . (بیان الادیان ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع...
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن المغیرةبن زیادبن عمرو العَتَکی . یکی از سخاوتمندان و اعیان بود و جامعی به دروط بلهاسة (از نواحی بهنسا در صعید مصر) ساخت و بعضی ازشعراء او و برادرانش را مدح گفته اند. او در سال 198هَ . ق . در دروط بلهاسة درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن حُناطة التجیبی . یکی از دانشمندان و برگزیدگانی بود که پس از فتح مصر در آن دیار میزیست و عبدالعزیزبن مروان هنگامی که به دیدار برادرش عبدالملک به شام می رفت او را بجای خود به امارت مصر برگزید ولی دیری نپائید که او بسال 75 هَ . ق . درگذ...
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن خراش عِجْلی . مردی دلیر و کینه جو بود و با سیصد سوار بر معاویه شورید و به سرزمین مسکن رسید و زیادبن ابیه با سپاهی بسوی او گسیل شد و با وی جنگید و سرانجام صاحب ترجمه در شدت جنگ به قتل رسید (بسال 52 هَ . ق .). (از اعلام زرکلی ).
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن سلیمان الاعجم . از موالی بنی عبدالقیس بود. او شاعری بود که شعرش دارای استحکام و فصاحت بود و چون لکنت زبان داشت به اعجم ملقب گردید. در اصفهان متولد شد ودر همانجا بالید آنگاه به خراسان رفت و در آنجا در حدود 85 هَ . ق . درگذشت . وی معاص...
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن سمیة. رجوع به زیادبن ابیه شود.
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن صالح الحارثی . از امراء دولت مروانیه و یکی از سران سپاه بسیار دلیر بود. در هنگام قیام عباسیان در خراسان و عراق ، او والی کوفه بود و چون کار بنی عباس بالا گرفت در سال 132 هَ . ق . با مردان خود به شام رفت و در آنجا اقامت گزید تا آن زما...