کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زکام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زکام
/zokām/
معنی
کوریزا؛ نزلۀ انفی؛ نزلۀ بینی؛ التهاب مخاط بینی که بر اثر سرماخوردگی یا حساسیت ایجاد میشود و با عطسه، آبریزش و گرفتگی بینی همراه است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آنفلوآنزا، چایش، ریزش، سرماخوردگی، نزله
برابر فارسی
سرماخوردگ
دیکشنری
cold, rheum
-
جستوجوی دقیق
-
زکام
واژگان مترادف و متضاد
آنفلوآنزا، چایش، ریزش، سرماخوردگی، نزله
-
زکام
فرهنگ واژههای سره
سرماخوردگ
-
coryza
زکام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] التهاب نزلهای حاد مخاط بینی که غالباًً با آبریزش و گرفتگی بینی همراه است
-
زکام
فرهنگ فارسی معین
(زُ) [ ع . ] (اِ.) بیماری واگیردار که در اثر سرماخوردگی بوجود می آید که با آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است .
-
زکام
لغتنامه دهخدا
زکام . [ زُ ] (ع اِ) بیماری سر و دماغ که بواسطه ٔ ورم تجاویف بینی عارض شود و به فارسی باد در تام و هنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). عارضه ٔ التهاب مخاط بینی است که غالباًبا آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است . نزله ٔ بینی . گرفتگی بینی . نزله ٔ غشاء بینی ...
-
زکام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) zokām کوریزا؛ نزلۀ انفی؛ نزلۀ بینی؛ التهاب مخاط بینی که بر اثر سرماخوردگی یا حساسیت ایجاد میشود و با عطسه، آبریزش و گرفتگی بینی همراه است.
-
زکام
دیکشنری فارسی به عربی
انفلونزا , برد
-
واژههای مشابه
-
زکام داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
جرعة الکحول
-
زکام شدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nazla begiri طاری: sarmâ xârd(mun) طامه ای: sarmâ xârdan طرقی: zökâm beboymun کشه ای: zokâm gatmun نطنزی: sarmâ xârdan
-
زکام (سرماخوردگی)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nozla طاری: zekâm / nazla طامه ای: zokâm طرقی: nazla کشه ای: sarmâxârdagi نطنزی: zukum
-
زکام همه جا گیر
دیکشنری فارسی به عربی
انفلونزا
-
جستوجو در متن
-
مزکوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mazkum زکامزده؛ مبتلا به زکام.
-
مزکوم
لغتنامه دهخدا
مزکوم . [ م َ ] (ع ص ) به زکام مبتلا شده . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیمار زکام . (آنندراج ). گرفتار زکام و زکام زده . (ناظم الاطباء). زکام گرفته . (دهار). مأروض . سرماخورده . آنکه زکام دارد. چائیده . زکام کرده . زکام یافته . چایمان کرده . م...