کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زُل و زُل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زلة
لغتنامه دهخدا
زلة. [ زَل ْ ل َ / زُل ْ ل َ ] (ع اِ) نیکویی و هنر و کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بِرّ و بِرّ
فرهنگ گنجواژه
خیره، زُل زل نگریستن.
-
عزیزالوجود
لغتنامه دهخدا
عزیزالوجود. [ ع َ زُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) کمیاب و نادر. (ناظم الاطباء).
-
زلة
لغتنامه دهخدا
زلة. [ زُل ْ ل َ ] (ع اِ) تاسه . تنگی نفس و دمه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
دلامزالبهلول
لغتنامه دهخدا
دلامزالبهلول . [ دُم ِ زُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یکی از فصحای عرب بود از اوست : کتاب النوادر و المصادر. (از الفهرست ابن الندیم ).
-
خبزالقرود
لغتنامه دهخدا
خبزالقرود. [ خ ُ ب ُ زُل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) لوف . (از اختیارات بدیعی ). رجوع به لوف و اقسام آن شود.
-
لوزالمعدة
لغتنامه دهخدا
لوزالمعدة. [ ل َ زُل ْ م ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) خوش گوشت . لوزه ٔ بطنی که وظیفه ٔ آن ریختن مایعی بیرنگ و لزج در امعاء است .
-
لوزالهرجان
لغتنامه دهخدا
لوزالهرجان . [ ل َ زُل ْ هََ ] (ع اِ مرکب ) لوزالارجان . ارجان . و رجوع به ارجان شود. بلغت مغربی لوزالبربر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). لوزالسودان .
-
خبزالحواری
لغتنامه دهخدا
خبزالحواری . [ خ ُ ب ُ زُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) نانی است که در گرفتن سبوس آن بسیار مبالغه نکرده باشند و بهتر از اقسام دیگر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
جائزالخطا
لغتنامه دهخدا
جائزالخطا. [ ءِ زُل ْ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه از خطا مصون نباشد. آنکه دستخوش اشتباه و خطاست . غیر معصوم : آدمی جائز الخطاست . انسان جائز الخطاست .
-
خبزالکعک
لغتنامه دهخدا
خبزالکعک . [ خ ُ ب ُ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) نان میده و دوآتشه است و آنرا بقسماط نامند غلیظ و مسدد و طلای او محلل و منضج و جهت درد مفاصل نافع است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
خبزالغرنی
لغتنامه دهخدا
خبزالغرنی . [ خ ُ زُل ْ غ َ رِ ] (ع اِ مرکب ) نانی است که بر روی تابه پزند و رقیق نباشد و مشهور به کماج است و جهت مرتاضین و صاحب اعمال شاقه موافق است . (از تحفة المؤمنین حکیم مؤمن ).
-
خبزالغراب
لغتنامه دهخدا
خبزالغراب . [ خ ُ ب ُ زُل ْ غ ُ ](ع اِ مرکب ) اقحوان . (از اختیارات بدیعی ). بابونه . گاوچشم . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به «اقحوان » و «گاوچشم » و «بابونه » و تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 140 شود.
-
غمیزالجوع
لغتنامه دهخدا
غمیزالجوع . [ غ َ زُل ْ ] (اِخ ) ریگ توده ای است بطرف رَمّان . (منتهی الارب ). تلی است نزدیک آب کوچکی در کنار رمان و درکنار سلمی یکی از دو کوه طی ٔ. (از معجم البلدان ).
-
عز المقدسی
لغتنامه دهخدا
عز المقدسی .[ ع ِزْ زُل ْ م َ دِ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن علی بن ابی العز بکری تیمی قرشی بغدادی مقدسی . قاضی و فقیه دمشق در قرن هشتم و نهم هجری . رجوع به عبدالعزیز... شود.