کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زُل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زُل
لهجه و گویش تهرانی
درخشان،خیره،آدم خیره سر
-
واژههای مشابه
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زِ لّ) [ ازع . ] (اِ.) تیزی و حدُت گرما. ؛~ آفتاب نهایت سوزندگی و تابش آفتاب .
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زُ) (اِ.) (عا.) نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه .
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش .
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زَل ل ] (ع مص ) بلغزیدن قوم . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن .(ترجمان القرآن ) (دهار). لغزیدن در گل . || لغزیدن در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپری شدن عمر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب...
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زِ ] (اِ) گوسفند بی دنبه و آن نوعی از گوسفند است که در ایران نبود و به تازگی معدودی آورده اند و گوسفندان سواحل مازندران از جنس زل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و دویست و هشتاد هزار گوسفند از... و زل خاص او در دست چوپانان . (تاریخ طبرستان )...
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زِ ] (اِخ ) شهری در بلژیک (فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو واقع است و 14500 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زِل ل ] (اِ) آفتاب زل ؛ آفتابی سخت گرم و بی ابر: در زل آفتاب ؛ زل گرما و در تیزی حرارت آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زُل ل ] (ع ص ) لغزان . یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زِلّ
لهجه و گویش بختیاری
zel ضخیمتر، درشتتر، خشنتر.
-
زل
لهجه و گویش بختیاری
zel درخشانتر، واضحتر، برتر.
-
زِلّ
لهجه و گویش تهرانی
گوسفند بی دنبه،لاغر
-
زل زل نگاه کردن
لغتنامه دهخدا
زل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زل زدن شود.
-
زل زل نگاه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نظرة