کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زَنیَّت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زَنیَّت
لهجه و گویش بختیاری
zaniyat زنیّت، خانمى، مهارت داشتن در خانهدارى.
-
واژههای مشابه
-
زنیت
لغتنامه دهخدا
زنیت . [ زَ نی ی َ ] (اِمص جعلی ) در تداول عوام ، صفت زن . زن بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || دانستن خانه داری . کدبانوگری . خانه داری : زن باید زنیت داشته باشد. این زن اگر زنیت داشت شوهرش میلیونر بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زنی،زنیت
لهجه و گویش تهرانی
صفت زنانگی و اداره زندگی خانواده
-
واژههای همآوا
-
زنیت
لغتنامه دهخدا
زنیت . [ زَ نی ی َ ] (اِمص جعلی ) در تداول عوام ، صفت زن . زن بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || دانستن خانه داری . کدبانوگری . خانه داری : زن باید زنیت داشته باشد. این زن اگر زنیت داشت شوهرش میلیونر بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زنیة
لغتنامه دهخدا
زنیة. [ زِن ْ / زَن ْ ی َ ] (ع اِ) ابن زنیة؛ پسر زنا.خلاف ابن رشدة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هو ابن زنیة؛ او فرزند زنا است . و کذلک هو ولد لزنیة، خلاف قولهم لرشدة. و نیز می گویند: هو ابن زنیة و هو ولد لزنیة. (ناظم الاطباء) (از اقر...
-
زنیة
لغتنامه دهخدا
زنیة. [ زِن ْ ی َ ] (ع اِ) پسین فرزند مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آخرین فرزند شخص . (ناظم الاطباء).
-
زنیة
لغتنامه دهخدا
زنیة. [ زِن ْ ی َ ] (ع اِ) طریقه ٔ ارتکاب زنا. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
womanhood
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زن بودن، حس زنانگی، عالم نسوان، زنی، زنیت
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن یحیی . مؤلف تاریخ سیستان آرد: ((پس چون بزرگی یعقوب پیدا گشتن گرفت و ایزد تعالی فتحها همی کرد، ازهر را بر خوارج دوستی بوده بود. قصه ٔ ازهر: ازهربن یحیی بن زهیربن فرقدبن سلیمان بن ماهان بن کیخسروبن اردشیربن قبادبن خسرو ابرب...
-
طوق
لغتنامه دهخدا
طوق . [ طَ ] (ع اِ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب ). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. (منتخب اللغات ). || گردن بند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). هرچه در گردن افکنند. (مهذب الاسماء). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه ٔ زر و غیره که بدان گ...