کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زَمّه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زِم ْ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و131تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
ذمه
فرهنگ فارسی معین
(ذِ مِّ) [ ع . ذمة ] (اِ.) 1 - کفالت ، ضمانت . 2 - عهد، پیمان . ؛ اهل ~ اهل کتاب از زرتشتیان ، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه ).
-
ضمه
فرهنگ فارسی معین
(ضَ مِّ) [ ع . ضمة ] (اِ.) یکی از حرکات که علامت آن « ُ » است .
-
ذمه
لغتنامه دهخدا
ذمه . [ ذَ م َه ْ ] (ع مص ) دمه . ذَمِه َ الحَرﱡ؛ سخت شد گرما. || ذَمِه الرّجل بالحرّ؛ سخت شد گرما بر مرد.
-
ذمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذمَّة، جمع: ذِمَم] zemme ۱. عهد؛ ضمان؛ پیمان.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] بر عهده گرفتن؛ تعهد داشتن.
-
زمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زمج› (شیمی) [قدیمی] zame = زاج١ 〈 زاج سفید
-
ضمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ضمَّة] (ادبی) zamme از حرکات یا اِعراب حروف که در موقع تلفظ آن لبها جمع میشود؛ پیش.
-
زمه
لهجه و گویش تهرانی
خاکه
-
جستوجو در متن
-
زمّهکش
لهجه و گویش بختیاری
zamma kaš کسى که زَمّه را حمل کند zamma .
-
شب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شبّ] [قدیمی] šab[b] نوعی زاج که بیشتر در یمن بهدست میآید؛ زمه؛ زاج سفید؛ شب یمانی.
-
نک
لغتنامه دهخدا
نک . [ ن َ ] (اِ) زاج و زمه را گویند وآن چیزی است شبیه به نمک . (برهان قاطع) (آنندراج ). زاک . زاغ . شب ّ. زمچ . زمه . (یادداشت مؤلف ). مصحف زک است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زک شود.
-
زمج
لغتنامه دهخدا
زمج . [ زَ ] (اِ) مطلق صمغرا گویند خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی . (برهان ). صمغ. (ناظم الاطباء). || مطلق زاج را نیز گویند، اعم از زاج سفید، سرخ ، سیاه ، و زرد و سبزو بعضی گویند این لغت به فتح اول و ثانی است و معرب زمه است و زمه زاج سفید باشد نه...
-
نکاب
لغتنامه دهخدا
نکاب . [ ن َ ] (اِ) نک . زاج . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). زاک . زک . زمه . (ازجهانگیری ) زاک . ظاهراً تصحیف زکاب است . (رشیدی ). || بعضی آب زاج را گفته اند. || بعضی گویند مخفف نمک آب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
خشیت
لغتنامه دهخدا
خشیت . [ خ َ ی َ ] (مص ) ترس . خوف . بیم . هراس منسوب بعظمت و مهابت . (یادداشت بخط مؤلف ) : قصه ٔ خرگوش و پیل آری و آب خشیت پیلان زمه در اضطراب .مولوی .
-
ضروري
دیکشنری عربی به فارسی
ضروري , واجب , بسيارلا زم , اصلي , اساسي ذاتي , جبلي , لا ينفک , واقعي , عمدهبي وارث را) , مصادره کردن , لا زم , بايسته , بايا , نيازمند , ناگزير , مايحتاج , شرط لا زم , لا زمه , احتياج , چيز ضروري