کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زَقُّومٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ضرع الکلبة
لغتنامه دهخدا
ضرع الکلبة. [ ض َ عُل ْ ک َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنجد. رجوع به سنجدشود. || زقوم . رجوع به ضروع الکلبة شود.
-
ازقام
لغتنامه دهخدا
ازقام . [ اِ ] (ع مص ) فروخوراندن چیزی بگلو. (تاج المصادر بیهقی ). فروخورانیدن کسی را زقوم یا عام است . (منتهی الارب ).
-
خرزهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xarzahre درختچهای زینتی، بوتهمانند، و سمّی، با شاخههای باریک، گلهای سرخ، سفید، یا صورتی، و برگهای دراز؛ زقوم؛ جار.
-
ملعونة
لغتنامه دهخدا
ملعونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث ملعون . (ناظم الاطباء). رجوع به ملعون و ماده ٔ بعد شود.- الشجرةالملعونة ؛ درخت زقوم که درختی است در دوزخ . والشجرة الملعونه (فی القرآن )، بنی امیه . (ناظم الاطباء). الشجرة الملعونة در قول قرآن ، گویند درخت زقوم است که...
-
زقم
لغتنامه دهخدا
زقم . [ زَ ] (ع مص ) خوردن و فروبردن به گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || طعام زقوم خوردن (والفعل من نصر). (ناظم الاطباء). رجوع به تزغیم شود.
-
سنجد
فرهنگ فارسی معین
(سِ جِ) (اِ.)درختی است کوتاه و پر - خار، برگ هایش شبیه برگ بید و گل هایش خوشه ای سفید یا زرد، میوه اش کمی بزرگتر از فندق با پوسته قرمز رنگ و نازک و آردش نسبتاً شیرین است . بل ، ضرع الکلیه ، زقوم ، پستانک ، غبیده نیز نامیده می شود.
-
دستاسین
لغتنامه دهخدا
دستاسین . [ دَ] (ص نسبی ) (از : دست + اس + ین ) منسوب به دستاس . آنچه با دست آس کنند و خرد و ریز نمایند مانند آرد.- نان دستاسین ؛ نان که آرد آن با آسیای دستی تهیه شود : در غریبی نان دستاسین و دوغ به که در دوزخ زقوم و خون و ریم .ناصرخسرو.
-
ذوغصة
لغتنامه دهخدا
ذوغصة. [ غ ُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) گلوگیر. با غصّه : و طعاماً ذاغصة و عذابا الیماً. (قرآن 73 13/) و طعامی گلوگیر و شکنجه ٔ دردناک . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 415). و در تفسیر آن گوید: و طعامی با غصه که در گلوها بماند فرو نشود و بالا نیاید یقال غص باللقمة...
-
زاغی بن زاغی
لغتنامه دهخدا
زاغی بن زاغی .[ ی ِ ن ِ ] (اِخ ) (بلاد...) بلادی است در مغرب . ابن فقیه همدانی آرد: از شهر هرت به تلمسین 25 روز راهی است که سراسر آن آبادان است و هم در این مسافت واقع است : طنجه ؛ فاس ، منزله ، ولیله ، مدرکة... شهر زقوم ، غزه ، غمیره حاجر، و آنچه ببل...
-
تزقم
لغتنامه دهخدا
تزقم . [ ت َ زَق ْ ق ُ ] (ع مص ) بسیار خوردن و لقمه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزقم لقمه ، بلعیدن آن و تزقم چیزی تلقم آن . (از متن اللغة). تلقم . || زقوم خوردن (از المنجد) (از اقرب الموارد). || افراط نمودن در شیر نوشیدن . (منتهی...
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (ع اِ) هر سرکش و نافرمان از مردم و پری و ستور و جز آن . ج ، شَیاطین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نافرمان . متمرد. (از فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد). || دیو. (دهار) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (آنندراج ) (منتهی...
-
شبرق
لغتنامه دهخدا
شبرق . [ ش ِ رِ ] (ع اِ) زقوم تر یا ضریع که گیاهی است دیگر و شتر آن را نمیخورد. (منتهی الارب ). ضریع تر. (از اقرب الموارد). رطب الضریع. (محیط المحیط). گیاهی است ترد و شکننده ونام درختی است که رستنگاه آن نجد و تهامه است و میوه اش خار سرخ رنگ و کوچکی ا...
-
یتوع
لغتنامه دهخدا
یتوع . [ ی َ تو / ی َت ْ تو ] (ع اِ) هر گیاه و یاتره ای که هنگام بریدن از آن شیری سپید پالاید. ج ، یتوعات . (ناظم الاطباء). هر گیاه و تره که وقت بریدن از آن شیر برآید و شیر آن مدر است و محرق و مقطع و موی را بریزاند و اگر برگ یا تخم آن را در آب ایستاد...
-
دمنه
لغتنامه دهخدا
دمنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روباه . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر) : چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خادشوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال . معروفی .نه دمنه چون اسد نه درمنه ...
-
ریم
لغتنامه دهخدا
ریم . (اِ) چرکی که از جراحت می پالاید و در دنبل فراهم می آید. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از فرهنگ اوبهی ) (از برهان ). غساق : در غریبی نان دستاسین و دوغ به ْ که در دوزخ زقوم و خون و ریم . ناصرخسرو.چو خون و ریم بپالود خیره از مردم...