کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سرخ زو
لغتنامه دهخدا
سرخ زو. [ س ُ زُو ] (اِخ ) دهی از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان . دارای 165 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
قله زو
لغتنامه دهخدا
قله زو. [ ق ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری کبودگنبد. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 1015 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری اس...
-
قلعه زو
لغتنامه دهخدا
قلعه زو. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیارت بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 15هزارگزی شمال باختری شیروان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 65 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و م...
-
میان زو
لغتنامه دهخدا
میان زو. [ زُوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیفان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 7هزارگزی شمال بجنورد با 187 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
پای زو
لغتنامه دهخدا
پای زو. [ زِ ] (اِخ ) از خاورشناسان و باستانشناسان . رجوع به جلد اول ایران باستان صفحه ٔ 37 شود.
-
زو کَشیدن
لهجه و گویش بختیاری
zu kašidan نام نوعى بازى.
-
زو،() کشیدن
لهجه و گویش تهرانی
یک نفس زو گفتن در بازی الک دولک
-
زو وِرده / زِوِرده
لهجه و گویش بختیاری
zowverda/zeverda (لفظى) زودآورده، دانههاى برشته شدهجوانه گندم (خوشههاى گندم نیمه سبز راروى آتش، کباب و دانههاى گندم را از آنهاجدا کنند).
-
واژههای همآوا
-
ذو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) [ ع . ] صاحب ، دارنده . در عربی در حالت رفع «ذو» و در حالت جر «ذی » و در حالت نصب «ذا» می گویند.
-
ذو
لغتنامه دهخدا
ذو. (ع اِ) با. خداوند. صاحب . دارا. مالک . یقال فلان ذوکذا؛ ای صاحبه . (مهذب الاسماء). ذوالجلال و الاکرام . ذوذوابة. ذواربعة اضلاع . ذوحب . ذونسب . ذوفن . ذوفنون . ذوالریاستین . ذوالأثر.و در حالت نصب ذا و در حال جر ذی آرند و تثنیه ٔ آن ذوان ، ذَوَین...
-
ضو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ضَوء] [قدیمی] zo[w]' نور؛ روشنایی؛ روشنی.
-
ذُو
فرهنگ واژگان قرآن
صاحب - داراي (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذي" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" مي باشد )
-
جستوجو در متن
-
zo
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زو
-
Zu
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زو