کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زؤار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زؤار
لغتنامه دهخدا
زؤار. [ زُ آ ] (ع اِ) بانگ و غرش شیر. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اندوهجرد است که در بخش شهداد شهرستان کرمان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زَ ] (اِخ ) زواره برادر رستم زال . (برهان ). نام برادر رستم بوده او را زواره نیز گویند... . (جهانگیری ). رجوع به ماده ٔ قبل ذیل معنی اول و زواره شود.
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای شهرستان شهسوار است و از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده و قراء مهم آن رود پشت و کترا و کت کله است و در حدود 2400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زَ ] (ص ، اِ) خادم . در بعضی از فرهنگها تخصیص کرده اند به خادم بیماران و زندانیان . (جهانگیری ). مطلق خادم را گویند عموماً و خادم بیماران و زندانیان خصوصاً. (برهان ). خادم ، پرستار، مخصوصاً آنکه خدمت بیماران یا زندانیان کند. (فرهنگ فارسی معین...
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زَ] (اِخ ) دهی از دهستان زوار شهرستان شهسوار است که 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زَوْ وا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه بمعنی بسیار زیارت کننده . (غیاث ) (از دهار). بسیار زیارت کننده . آنکه به زیارت بقاع متبرکه رود. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که جهت زیارت مشاهد متبرکه مسافرت کند. (ناظم الاطباء). || مسافر. (ناظم الاطباء). || صیغه ٔ ...
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زِ ] (اِ مرکب ) زهوار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهوار شود.- زواردررفته ؛ سست از کار افتاده . (فرهنگ فارسی معین ).کهنه و فرسوده و بی مصرف .- || پیر و فرسوده که کار کردن نتواند. (فرهنگ فارسی معین ). رنجور و ناتوان . رجوع به زُواریدن شود.
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زِ ] (ع اِ) هر چیز که صلاح چیزی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیار، به قلب واو و یا. (اقرب الموارد). || رسن که میان پاردم و سینه بند شتر کشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ،...
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زُ ] (ع مص ) زیارت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ زائر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زیارت کنندگان . (آنندراج ). زیارت کنندگان و این ج ِ زائر است . (غیاث ). از این کلمه ارباب سؤال اراده میشود رعایت ادب را. آنگاه که آوازه ٔ سخای خالد برمکی در اکناف ج...
-
زوار
فرهنگ فارسی معین
(زُ وّ) [ ع . ] (ص . اِ.) زیارت کنندگان .
-
زوار
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (ص . اِ.) خدمتکار، پرستار.
-
زوار
فرهنگ فارسی معین
(زَ وَّ) [ ع . ] (ص .) بسیار زیارت کننده .