کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زورین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زورین
/zavarin/
معنی
= زبرین
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زورین
لغتنامه دهخدا
زورین . (ص نسبی ) زورمند. زورناک . هر چیز پرزور و قوی . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : باده ٔ زورین نتابد پنجه ٔ هوش مراشکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا. امیر وقاری (از بهار عجم ).ایمنند اغنیا ز جور فلک بی کشاکش کمان زورین است . راضی (از آنندراج ).رج...
-
زورین
لغتنامه دهخدا
زورین . [ زَ وَ ] (ص نسبی ) زوروین . (آنندراج ). زبرین . بالایی . (فرهنگ فارسی معین ). زبرین و بالایین و فوقانی . (ناظم الاطباء). رجوع به زَوَرْوین شود.
-
زورین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مقابلِ زیرین] [قدیمی] zavarin = زبرین
-
جستوجو در متن
-
زوروین
لغتنامه دهخدا
زوروین . [ زَ وَرْ ] (ص نسبی ) زورین . بمعنی زبرین باشد. (آنندراج ). فوقانی و بالایی و زبرین . (ناظم الاطباء). || بلند و رفیع و بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به زور و زورین شود.
-
خودپوست
لغتنامه دهخدا
خودپوست . (اِ مرکب ) پوست زبرین بیضه یعنی خایه ٔ مرغ . (دهار) : القیض ؛ خودپوست خایه ٔ مرغ و جز آن شکافتن یعنی پوست زوَرین . (مجمل اللغة).
-
دیوال
لغتنامه دهخدا
دیوال . [ دی ] (اِ) دیوار. (برهان ) (ناظم الاطباء). و جنگ کرد بسیار بدر ارگ و کشتن کرد فراوانی بدر شارستان در کرکوی عاقبت بستد و ارگ را و قلعه ٔ زورین را بعد از آن دیوال آن را ببرید. (تاریخ سیستان ص 384). رجوع به دیوار شود.
-
حثرمة
لغتنامه دهخدا
حثرمة. [ ح ِ رِ م َ / ح َ رَ م َ ] (ع اِ) حثربة. (منتهی الارب ). گو لب زورین . (مهذب الاسماء). مغاکچه ٔ لب برین . || سطبری لب . (منتهی الارب ).
-
زورناک
لغتنامه دهخدا
زورناک . (ص مرکب ) خداوند زور. توانا. (شرفنامه ٔ منیری ). بازور. پرزور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورآور و توانا و قوی . (ناظم الاطباء). زورمند. زورین . هر چیز پرزور و قوی . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : چنان کندش از بازوی زورناک که بربودش از باد و...
-
ابظر
لغتنامه دهخدا
ابظر. [ اَ ظَ ] (ع ص ) اقلف . نابریده . نامختون . ختنه ناکرده . || کش لب بالا بزرگ بود. لب زبرین ْبزرگ . آنکه میان لب زَوَرینش بیرون آمده بود. (تاج المصادر بیهقی ). آنکه لب بالائین او پیش آمده باشد. که در میان لب بالائین تندی و پیش آمدگی و برآمدگی بو...
-
افقم
لغتنامه دهخدا
افقم . [ اَ ق َ ] (ع ص ) مرد پیش برآمده دندان پیشین بالائین ، یا بر خلاف آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فقماء مؤنث آن است . (آنندراج ).آنکه دندانهای زیرینش از دندانهای زورین برآمده . (المصادر زوزنی ). کژدهن . (دستوراللغه ): یزیدبن عب...
-
اعلم
لغتنامه دهخدا
اعلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) کفیده لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکافته لب زَوَرین . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). شکافته لب زبرین . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب ِ شکری . (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا ...
-
برین
لغتنامه دهخدا
برین . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بر. بالایین ، یعنی بلندترین و بالاترین ، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان ). برتر و بلند. (غیاث ). بالایین . بلندترین . بالاترین . برترین . عالی ترین . (ناظم الاطباء). اعلی . علْوی . زبرین ...
-
کمان
لغتنامه دهخدا
کمان . [ ک َ ] (اِ) معروف است و به عربی قوس خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ قوس و مبدل خمان مرکب از «خم » و «ان » که کلمه ٔ نسبت است و کشیده و خمیده و سخت و نرم و گسسته پی و کژابرو و بازوشکن از صفات و ابرو از تشبیهات اوست و به دمشق و چاچ و افراسیاب و رستم ...