کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زودیاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زودیاب
/zudyāb/
معنی
۱. زودیابنده.
۲. تیزهوش؛ هوشیار؛ باهوش؛ تیزفهم؛ تندفهم: ◻︎ همیبود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی: ۶/۴۲۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زودیاب
لغتنامه دهخدا
زودیاب . [ زودْ ] (نف مرکب ) زودیابنده . تندفهم . تیزهوش .سریعالانتقال . (فرهنگ فارسی معین ). تیزفهم . زوددریابنده . که زود درک سخن کند. سریعالانتقال . لوذعی . ذکی . لقن . المعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شبی خفته بد بابک زودیاب چنان دید روشن روان...
-
زودیاب
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) تیزهوش .
-
زودیاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zudyāb ۱. زودیابنده.۲. تیزهوش؛ هوشیار؛ باهوش؛ تیزفهم؛ تندفهم: ◻︎ همیبود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی: ۶/۴۲۶).
-
جستوجو در متن
-
صعبالوصول
واژگان مترادف و متضاد
دیریاب، سختیاب، صعبالحصول ≠ زودیاب، سهلالوصول
-
تندیاز
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (ص فا.) زودرس ، زودیاب .
-
سریعالانتقال
واژگان مترادف و متضاد
تندفهم، تیزفهم، تندهوش، تیزهوش، زودفهم، زودیاب ≠ دیرفهم
-
سهلالوصول
واژگان مترادف و متضاد
زودیاب، سهلالحصول، یافتنی ≠ دستنیافتنی، دیریاب، دشواریاب، نایاب
-
تیزدریافت
لغتنامه دهخدا
تیزدریافت . [ دَرْ ] (ص مرکب ) تیزفهم . لَقِن . زودیاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
دیرانتقال
لغتنامه دهخدا
دیرانتقال . [ اِ ت ِ ](ص مرکب ) بطی ءالانتقال . (یادداشت مؤلف ). کند ذهن . مقابل تیزهوش . مقابل زودیاب . دیربرخورد. کودن . خنگ .
-
لقن
لغتنامه دهخدا
لقن . [ ل َ ق ِ ] (ع ص ) تیزفهم . زودیاب .زودیادگیرنده . (منتهی الارب ). زودرسنده . دریابنده .
-
خوش فهم
لغتنامه دهخدا
خوش فهم . [ خوَش ْ / خُش ْ ف َ ] (ص مرکب )بافهم . با فهم صحیح . زودیاب . نیک و تیز در ادراک .
-
زودفهم
لغتنامه دهخدا
زودفهم . [ ف َ ] (نف مرکب ) تیزفهم . (آنندراج ). سریعالانتقال و آنکه به سرعت چیزی را درک نماید. (ناظم الاطباء). تیزهوش . تندفهم . زودیاب . سریعالانتقال . (فرهنگ فارسی معین ).
-
فاضل شدن
لغتنامه دهخدا
فاضل شدن . [ ض ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برتری یافتن . رجوع به فاضل شود. || دانشمند شدن : گرچه در گیتی نیابی هیچ فضل مرد از او فاضل شده ست و زودیاب . ناصرخسرو.رجوع به فضل و فاضل شود.
-
دورنظر
لغتنامه دهخدا
دورنظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) شیئان . (منتهی الارب ). دورنگر. دوربین . دوراندیش . مآل اندیش : به دیده ٔ خرد زودیاب دورنظرهمی ببیند مغز اندر استخوان سخن .سوزنی .