کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زودپز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زودپز
/zudpaz/
معنی
۱. آنچه زود پخته میشود.
۲. (اسم، صفت فاعلی) نوعی دیگ که غذا در آن زودتر پخته میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زودپز
لغتنامه دهخدا
زودپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) زودپزنده . آنچه که زود پزد. مقابل دیرپز: این نخود زودپز است . (فرهنگ فارسی معین ).- دیگ زودپز ؛ دیگی که خوراک را در زمانی کوتاه می پزد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
زودپز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ دیرپز] zudpaz ۱. آنچه زود پخته میشود.۲. (اسم، صفت فاعلی) نوعی دیگ که غذا در آن زودتر پخته میشود.
-
جستوجو در متن
-
autoclaves
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتوکلاو ها، قابلمه، دیگ زودپز، با دیگ زودپز پختن
-
autoclave
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتوکلاو، قابلمه، دیگ زودپز، با دیگ زودپز پختن
-
پَزا
لهجه و گویش بختیاری
pazâ پزا، زودپز.
-
autoclaved
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتوکلاو، با دیگ زودپز پختن
-
pressure-cook
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فشار آشپزی، تحت فشار پختن، در دیگ زودپز پختن
-
پزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pazā ۱. پزنده.۲. آنچه زود پخته شود؛ زودپز.
-
هدوج
لغتنامه دهخدا
هدوج . [ هََ ] (ع ص ) شتاب جوش از دیگ و مانند آن .- قدر هدوج ؛ دیگ شتاب جوش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در تداول امروز زودپز. || بابانگ .- ریح هدوج ؛ باد بابانگ . (منتهی الارب ).
-
نازک شدن
لغتنامه دهخدا
نازک شدن . [ زُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نازک شدن گوشت ؛ ترد و زودپز شدن آن بعلاج ، مانند در برف و یخ نهادن یا در ماست و امثال آن خوابانیدن آن یا برگ انجیر یا انجیر نارس در دیگ گوشت کردن یا پاشیدن گرد انجیر خام خشکانیده بر آن ، و امثال آن . (یادداشت مؤلف...
-
خواباندن
لغتنامه دهخدا
خواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. فردوسی . || نقش زمین کردن . از حال ایستاده به حال خوابیده درآور...
-
خوابانیدن
لغتنامه دهخدا
خوابانیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) خسبیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). خواباندن . بخواب داشتن . کاری کردن که بخوابد. چون : بچه را خوابانیدم .(یادداشت بخط مؤلف ) : مهد پیل راست کردندو شبگیر وی را در مهد خوابانیدند. (تاریخ بیهقی ).به آئین ملوک پارسی عهدبخ...
-
نازک
لغتنامه دهخدا
نازک . [ زُ ] (ص ) کنایه از معشوق و مطلوب و شاهد. (برهان قاطع). محبوب نازکننده . بت . فغ. جانانه . دلدار. دلبر. (انجمن آرا). محبوب . معشوق . شاهد. (ناظم الاطباء) : ز چندان نازکان و نازنینان نمی بینم یکی از همنشینان . نظامی .آرزومندتر از شراب وصل نازک...