کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زودخشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زودخشم
/zudxašm/
معنی
کمحوصله و تندخو؛ کسی که زود خشمناک شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
edgy, hot-tempered, hotheaded, huffish, irritable, quick, short-tempered, spitfire, splenetic, testy, tetchy, warm
-
جستوجوی دقیق
-
زودخشم
لغتنامه دهخدا
زودخشم . [ خ َ ] (ص مرکب ) کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج ). زودغرس . حداد. زلق . تنگدل . کم حوصله . زمعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه نیکو ب...
-
زودخشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zudxašm کمحوصله و تندخو؛ کسی که زود خشمناک شود.
-
جستوجو در متن
-
شحذوذ
لغتنامه دهخدا
شحذوذ. [ ش ُ ] (ع ص ) مرد زودخشم . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
-
فقحل
لغتنامه دهخدا
فقحل . [ ف ُ ح ُ] (ع ص ) زودخشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
زودخشمی
لغتنامه دهخدا
زودخشمی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) تنگدلی . کم حوصلگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صفت زودخشم . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
غضب
لغتنامه دهخدا
غضب . [ غ ُ ض ُب ب ] (ع ص ) سخت خشم . زودخشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خشمناک . (از اقرب الموارد).
-
قتب
لغتنامه دهخدا
قتب . [ ق َ ت ِ ] (ع ص ) مرد تنگدل زودخشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
فقحلة
لغتنامه دهخدا
فقحلة. [ ف َ ح َ ل َ ] (ع مص ) بیجاو زودخشم گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
محبوبط
لغتنامه دهخدا
محبوبط. [ م ُ ب َ ب ِ ] (ع ص ) نادان زودخشم . (منتهی الارب ). جهول سریعخشم . (از اقرب الموارد).
-
محظئب
لغتنامه دهخدا
محظئب . [ م ُ ظَ ءِب ب ] (ع ص ) مرد فربه . || مرد زودخشم . || مرد پرشکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تیزخوی
لغتنامه دهخدا
تیزخوی . (ص مرکب ) تندخوی . زودخشم : گفتم خواجه را بگوی که تومرا به ازمن دانی که مرد تیزخوی نیستم و از پیشه ٔ خود که دبیری است فراتر نشوم . (آثارالوزراء عقیلی ).
-
زودغرس
لغتنامه دهخدا
زودغرس . [ غ َ رَ ] (ص مرکب ) زودخشم . تندخشم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گرنه بدبختمی مرا که فکندبه یکی جاف جاف زودغرس او مرا پیش شیر نپسنددمن نتاوم بر او نشسته مگس .رودکی (یادداشت ایضاً).
-
زمعی
لغتنامه دهخدا
زمعی . [ زَ عی ی ] (ع ص ) مردم فرومایه و زودخشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریعالغضب . (اقرب الموارد). || مرد زیرک و رسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خسیس . (از اقرب الموارد).
-
ژوش
لغتنامه دهخدا
ژوش . (ص ) تند و تیز و سخت و زودخشم بود : کردمت بانگ ای مه سیمین ژوش خواندم ترا که هستی ژوش . رودکی (از لغت نامه ٔ اوبهی ).زوش . رجوع به زوش شود.