کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زوتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زوتر
/zuttar/
معنی
= زودتر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زوتر
لغتنامه دهخدا
زوتر. (ق مرکب ) مخفف زودتر. (آنندراج ). زودتر و بتعجیل و بشتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چو این نامه بخوانی هر چه زوتربکن تدبیر شهرآرای دختر. (ویس و رامین ).بر مسکنش هر لحظه من نالم ز درد جان و تن یارب ز لطف خویشتن بازش به من زوتر رسان ....
-
زوتر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مخففِ زودتر] [قدیمی] zuttar = زودتر
-
واژههای همآوا
-
ضوطر
لغتنامه دهخدا
ضوطر. [ ض َ طَ ] (ع ص ) ضبطر. ضبطار. مرد کلان جثه ٔ فربه ناکس بزرگ سرین . مرد شگرف بی خیر. (منتهی الارب ). ج ، ضَیاطر، ضیاطرة، ضَیْطارون .
-
جستوجو در متن
-
فروخفتن
لغتنامه دهخدا
فروخفتن . [ ف ُ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) خفتن . خوابیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || خمیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چو من چفته شدم جاناو چون چوگان فروخفتم اگر بدرود خواهی کرد زوتر کن که من رفتم . دقیقی .|| هنگفت و غلیظ شدن مانند شیر. || جامد و بسته شدن مان...
-
گد
لغتنامه دهخدا
گد. [ گ َ ] (ص ، اِ) گدا باشد که گدایی کننده است . (برهان ) : شیر پشمین از برای گد کنندبومسیلم را لقب احمد کنند. مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 1 ص 21).- گد کردن ؛ گدایی کردن : شکرت چه آرزو شد ز لب شکرفروشش چو عباس دوس زوتر ز شکرفروش گد کن . مولوی (از بره...
-
زودتر
لغتنامه دهخدا
زودتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) پیشتر از وقت مقرر. مقابل دیرتر. (فرهنگ فارسی معین ) : آنکس که نباید بر ما زودتر آیدتو دیرتر آیی به برما که ببایی . منوچهری .|| تندتر. سریعتر. به شتاب تر. (فرهنگ فارسی معین ). سریعتر و جلدتر و به تعجیل و به شتاب و ب...
-
مول مول
لغتنامه دهخدا
مول مول . (اِمص مرکب ) (ریشه یا ماده ٔ مکرر مولیدن ). عمل این دست آن دست کردن . عمل مس مس کردن . (یادداشت مؤلف ). عمل درنگیدن و تأخیر کردن : برای تو مهان در انتظارندسبک تر رو چرا در مول مولی . مولوی .منتظر در غیب جان مرد و زن مول مولت چیست زوتر گام...
-
زوت
لغتنامه دهخدا
زوت . (اِ) در اوستا «زوتر» یا «زاوتر» اسمی است که به پیشوایان بزرگ مزدیسنا میدهند. خود زردشت نیز زَوْتَر خوانده میشود. قدمت این کلمه تا بزمان آریایی می رسد. از آن دو معنی برمی آید: نخست مجراکننده ٔ فدیه ، دوم منادی پروردگاران . در تفسیر پهلوی ، زوت گ...
-
زو
لغتنامه دهخدا
زو. (ق ) مخفف زود است که تعجیل و شتاب باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)(فرهنگ فارسی معین ). مخفف زود. (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). مخفف زود که جلد و شتاب است . (غیاث ). شتاب و تیز و چالاک و زود و جلد. (ناظم الاطباء)...
-
انگشتک
لغتنامه دهخدا
انگشتک . [ اَ گ ُ ت َ] (اِمصغر) مصغر انگشت . (ناظم الاطباء) : اندر محال و هزل زبانت دراز بودوندر زکات دستت و انگشتکان قصیر. ناصرخسرو. || انگشت خردک . کالوچ . کلیک . خردک . خنصر. (یادداشت مؤلف ). || بشکن . (یادداشت مؤلف ). زنجیر. (منتهی الارب ).- ان...
-
تعال
لغتنامه دهخدا
تعال . [ ت َ ل َ ] (ع اِ فعل ) فعل امر است از تعالی یعنی بیا. (از منتهی الارب ). کلمه ٔ امر مشتق از تعالی یعنی بیا. (آنندراج ). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال . و بر اثر کثرت ا...
-
شهرآرای
لغتنامه دهخدا
شهرآرای . [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شهرآرا. تزیین شهر. زیب و زینت شهر در عید و عروسی و شهرآرای را عوام آئین بندی گفته اند. (از انجمن آرا). آذین بندی شهر. (یادداشت مؤلف ). آرایش شهر. (ناظم الاطباء). زیب و زینت و آئین بستن شهر. (برهان ) : کله بستند گرد شهر...
-
یغما
لغتنامه دهخدا
یغما. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ترکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از برهان ). نام شهری که خوبان بسیار از آنجا خیزند. شهری حسن خیز بود در ترکستان ، و مردم آن به تاراج و غارت همه چیز...