کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زه کردن تن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زه کردن تن
لغتنامه دهخدا
زه کردن تن . [ زِه ْ ک َ دَ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) تن را مانند زه لاغر کردن . کنایه از لاغری تن است : لیک عشق عاشقان تن زه کندعشق معشوقان خوش و فربه کند.مولوی .
-
واژههای مشابه
-
زِه
لهجه و گویش بختیاری
ze زِهِ کمان حلاجى.
-
زه زه
لغتنامه دهخدا
زه زه . [ زِه ْ زِه ْ ] (صوت مرکب ) ادات تحسین . تأکید زه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زه شود.
-
سخت زه
لغتنامه دهخدا
سخت زه . [ س َ زِه ْ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ) (غیاث ).
-
bowstring
زه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] رشتهای کشسان و بسیار مقاوم که به سر بازوهای کمان وصل میشود
-
string 3
زه 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] تار یا سیمی که بهصورت مشبک بر قاب دستاک میکشند تا سطحی محکم و سبک برای ضربه زدن به توپ به دست آید
-
capotasto (it.) 2, capo, capodastro (it.), capo d'astro (it.)
زهبست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] گیرهای قابلحرکت برای انتقال کوک پایه، در آن دسته از سازهای خانوادۀ بربطها که دستانبندی شدهاند
-
chordophones, stringed instruments 1
زهصداها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ردهای از سازها که تولید صدا در آنها با ارتعاش زه صورت میگیرد
-
seepage
زِهنَشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] حرکت آب در خاک براثر بارش در تَرَکهای ریز و منفذهای یک سازه یا در نتیجۀ دروننشت، بیآنکه مجراهای مشخصی تشکیل شود
-
string silencer
صداگیر زه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← لرزهگیر زه
-
braced
بهزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ویژگی کمانی که آن را زه کردهاند و آمادۀ تیراندازی است
-
زه زدن
فرهنگ فارسی معین
(زِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) از پا درآمدن ، از میدان به در رفتن .
-
زه کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن زه کمان . 2 - (مص م .) (عا.) سخت شدن جراحت ، تیر کشیدن عضلات .
-
زه گرفته
فرهنگ فارسی معین
(زِ گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - آبستن شده ، بار گرفته (زن یا جانور ماده ). 2 - زمینی که شایستگی کشت و زرع پیدا کرده .