کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
myometrium,tunica muscularis uteri, mesometrium
ماهیچهزهلاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] بخش ماهیچهای دیوارۀ زهدان
-
mesometritis
ماهیچهزهلادآماس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] التهاب دیوارۀ ماهیچۀ زهدان
-
plucked chordophones
زهصداهای زخمهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] دستهای از زهصداها که در آنها با زخمه زدن با انگشت یا مضراب بر عامل مرتعششونده صدا تولید میشود
-
composite chordophones
زهصداهای مرکب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] خانوادهای از زهصداها با محملی برای زهها و تشدیدکنندهای که جزء جداییناپذیر ساز است
-
زِهنَشت بارشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← رواناب زیرسطحی
-
endometrial receptivity
پذیرندگی درونزهلاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] وضعیت متمایز درونزهلاد که به رویان امکان چسبیدن میدهد
-
endometrium, tunica mucosa uteri
درونزهلاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] لایۀ لیزابهای که سطح داخلی زهدان را میپوشاند
-
زه کردن کمان
لغتنامه دهخدا
زه کردن کمان . [ زِه ْ ک َ دَ ن ِ ک َ ] (مص مرکب )سندش در زه گذشت . (آنندراج ). چله کردن کمان . کشیدن زه به کمان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بز در کمر است و توز در بلغار است زه کردن این کمان بسی دشوار است . (منسوب به ابوسعید ابوالخیر، یادداشت ایضاً...
-
زه کردن تن
لغتنامه دهخدا
زه کردن تن . [ زِه ْ ک َ دَ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) تن را مانند زه لاغر کردن . کنایه از لاغری تن است : لیک عشق عاشقان تن زه کندعشق معشوقان خوش و فربه کند.مولوی .
-
زه و زاد
لغتنامه دهخدا
زه و زاد. [ زِ هَُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) این لغت از توابع است بمعنی زن و فرزند و اهل و عیال و نسل . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خویش و فرزند. (فرهنگ رشیدی ). بچه و فرزند و مراد از این اهل و عیال ... (غیاث ). زاد و ولد. زاد و رود. نسل . ت...
-
ختن زه آن
لغتنامه دهخدا
ختن زه آن . (اِخ ) نام کوتلی است به افغانستان در 29 هزاروپانصدگزی جنوب شرقی زیباک از نواحی اشکاشم ، تابع بدخشان ، ارتفاع آن تخمیناً4927 متر و بین خط 71 درجه و 36 دقیقه و 6 ثانیه طول شرقی و خط 36 درجه و 23 دقیقه و 51 ثانیه ٔ عرض شمالی قرار دارد. (از ق...
-
زه انداختن به
دیکشنری فارسی به عربی
خيط
-
زِه و زاد
فرهنگ گنجواژه
اولاد.
-
زه وه زوری
واژهنامه آزاد
(زَه وه زوری) ژن ذلیل
-
واژههای همآوا
-
ذح
لغتنامه دهخدا
ذح . [ ذَح ح ] (ع مص ) سیلی زدن . تپانچه زدن . طپانچه زدن . کشیده زدن . چک زدن . || شکافتن . || کوفتن . || آرمیدن با.