کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زهر و شربت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مث زهر مار
لهجه و گویش تهرانی
تلخ
-
زهر/نیش چیزی را گرفتن
لهجه و گویش تهرانی
خنثی کردن،ملایم کردن
-
جستوجو در متن
-
شربت
لغتنامه دهخدا
شربت . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) آشامیدنی : چندانکه شربت مرگ را تجرع افتد... هرآینه بدوباید پیوست . (کلیله و دمنه ). شربتهای تلخ که آن روزتجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بر دلها سرد کند. (کلیله و دمنه ). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد و از... تجرع شربتهای...
-
جلاب
لغتنامه دهخدا
جلاب . [ ج ُل ْ ل ] (معرب ، اِ) معرب گلاب است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انگبینی است که با گلاب آمیخته و آنرا بپزند تا حدی که قوام آید. شربت که از قند و گلاب سازند. ایرانیان آنرابمعنی مطلق شربت بکار برند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (غیاث الل...
-
هلاهل
لغتنامه دهخدا
هلاهل . [ هََ هَِ ] (ص ، اِ) زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آن را نتواند کردن و درساعت بکشد. (برهان ). نوعی از بیش که نسیم آن انسان را می کشد. (بحر الجواهر). هلاهل نام محلی و مقامی است از سند، بیشی که در آنجا روید بسیار قوی و مهلک و قتال است و آن بی...
-
نوشاب
لغتنامه دهخدا
نوشاب . (اِ مرکب ) آب گوارا. شربت مطبوع . نوشابه . و نیز کنایه از: آب زندگی ، آب حیات ، آب خضر. رجوع به نوشابه شود : از آنجا خبر داد کارآزمای که نوشاب را در سیاهی است جای . نظامی .مباد این درج دولت را نوردی میفتاد اندر این نوشاب گردی . نظامی .عتابت گ...
-
طلخشقوق
لغتنامه دهخدا
طلخشقوق . [ ] (معرب ، اِ) یعضید. خس السلاطه . هندباء بری . کاسنی صحرائی : و اگر مقصود زدودن ریش باشد علف ایشان [ علف آن جانوران که شیر آنان خورند ] حاشا باید و حندقوقی و طلحشوق . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). طلخشقوق و طلخشوق هم گویند. حمزه گوید: طلخشوق را ...
-
تلخناک
لغتنامه دهخدا
تلخناک . [ ت َ ] (ص مرکب ) بسیار تلخ و دارای تلخی .(ناظم الاطباء). ناگوار. سخت و رنج آمیز : جهان زهر است و خوی تلخناکش به کم خوردن توان رست از هلاکش . نظامی .گلابم گر کنم تلخی چه باک است گلاب آن به که او خود تلخناک است . نظامی .این شربت اگرچه تلخناک ...
-
همای شیرازی
لغتنامه دهخدا
همای شیرازی . [ هَُ ی ِ شی ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از آغاز زندگی نزد علمای فارس تحصیل کرده سپس به بلاد عراق آمد و در تهران ساکن شد و مدتی بعد به اصفهان رفت . وی از معاصران رضاقلیخان هدایت مؤلف مجمعالفصحاء بوده است . این غزل از اوست :زاهد که از حلال...
-
هل من مزید
لغتنامه دهخدا
هل من مزید. [ هََ م ِ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) مقتبس از قرآن (30/50) است . صورت ترکیبی این جمله تأویل به مصدر میشود و به جای «بیشتر خواستن » و «افزون طلبیدن » به کار میرود : هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم ز عشق نعره ٔ هل من مزید برخیزد. س...
-
زهرآلود
لغتنامه دهخدا
زهرآلود. [ زَ ] (ن مف مرکب ) زهردار و آلوده به زهر. (ناظم الاطباء). آلوده به زهر. زهرآگین . سمی . (از فرهنگ فارسی معین ) : شیرمردی ، خیز و خوی شیرخوردن کن رهاتا کی این پستان زهرآلود داری در دهان . خاقانی .راه برداشت می دوید چو دودسهم زد زان هوای زهرآ...
-
جانگزای
لغتنامه دهخدا
جانگزای . [ گ َ ] (نف مرکب ) جانگزا. زهر و امثال آن . (شرفنامه ٔمنیری ). نابودکننده ٔ روح . برابر جان فزای . کشنده . ممیت . جانگزا : چون باد دمان از پسش سوفرای همی تاخت با نیزه ٔ جانگزای . فردوسی .جهان جانگزای است و او جانفزای جهان گم کننده ست و او ر...
-
زهرآب
لغتنامه دهخدا
زهرآب . [ زَ ] (اِ مرکب ) زهراب . زهرابه . آب زهرآلوده . (فرهنگ فارسی معین ). آبی که در آن زهر تعبیه بود. (شرفنامه ٔ منیری ). آب زهرآلود. (ناظم الاطباء). آبی ممزوج با زهر. آب آمیخته به زهر. زهر مایع. آب به سم آمیخته . آب مسموم ، که به لب شمشیر و جزآن...
-
غافت
لغتنامه دهخدا
غافت . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) گلی است لاجوردرنگ درازشکل و شاخهای باریک دارد بدرازی یک وجب و گل و برگ و شاخ آن همه تلخ است و از کوهستان حوالی شیراز آورند، بوته ٔ آن را حشیش الغافت و شجرة البراغیث و شوکه ٔ منتنه گویند، نیم مثقال آن حیض را برسد. (برهان )....
-
چشیدن
لغتنامه دهخدا
چشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) اندک چیزی خوردن برای استعلام لذت و مزه ٔ آن . (آنندراج ). مزه کردن و احساس مزه و طعم نمودن . (ناظم الاطباء). از چیزی اندک خوردن . (فرهنگ نظام ). امتحان کردن طعم و مزه ٔ مأکولات و مشروبات . چاشنی کردن و چاشنی گرفتن . آگ...