کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زهرة مخملية پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zahre ۱. (زیستشناسی) عضوی کیسهمانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره میشود: ◻︎ یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن ندا...
-
زهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زهرَة] (نجوم) zohre دومین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ ناهید؛ ونوس؛ خنیاگر فلک؛ مطربۀ فلک؛ بیدخت؛ بغدخت؛ بیلفت. Δ قدما زهره را سعد میدانستند و به خنیاگری نسبت میدادند.
-
زَهْرَةَ
فرهنگ واژگان قرآن
شکوفه (در عبارت "زَهْرَةَ ﭐلْحَيَاةِ ﭐلدُّنيَا" منظور اين است که مال دنيا براي زيورو زينت اين دنيا ست مثل شکوفه اي که تنها زيباست و ميوه نيست تا سودي داشته باشد)
-
زهره
دیکشنری فارسی به عربی
صفراء
-
زهره
واژهنامه آزاد
(زَهره) شجاعت
-
کبک زهره
لغتنامه دهخدا
کبک زهره . [ ک َ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترسنده . بزدل . آهودل . جبان . (یادداشت مؤلف ). کبک دل : هم ز می دان که شاهباز خردکبک زهره شود به سیرت سار. خاقانی .اسدگاودل کرکسان کبک زهره از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.خاقانی .رجوع به کبک دل شود.
-
cholecystectomy
زَهرهبرداری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] برداشتن کیسۀ صفرا با عمل جراحی
-
cholecystectasia
زَهرهفراخی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] بزرگ شدن یا اتساع مزمن کیسۀ صفرا
-
cholecystography
زَهرهنگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] عکسبرداری از زَهره با پرتوِ ایکس
-
زهره باختن
فرهنگ فارسی معین
(زَ رِ. تَ) (مص ل .) بسیار ترسیدن .
-
زهره داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) دل و جرأت داشتن .
-
زهره رخ
فرهنگ فارسی معین
(زُ رِ. رُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای چهره ای مانند زهره ، ناهید رخسار، زهره - جبین .
-
زهره ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص مر.) خوش - خوان .
-
زهره طبع
فرهنگ فارسی معین
( ~. طَ) [ ع . ] (ص مر.) خوش منش .
-
ابن زهره
لغتنامه دهخدا
ابن زهره . [ اِ ن ُ زُ رَ ] (اِخ ) سیدعزالدین ابوالمکارم حمزةبن علی بن ابی المحاسن زهره ٔ حلبی . معروفترین دانشمند خاندان بنی زهره ، فقیه شیعی . استادابن ادریس و شاذان بن جبرئیل . او را کتب بسیار است ، ازجمله : غنیةالنزوع الی علمَی الاصول و الفروع . ...