کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زن و زیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقاره زن
لغتنامه دهخدا
نقاره زن . [ ن َ / ن َق ْ قا رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) نقاره چی . نقارچی . که نقاره زند.
-
نی زن
لغتنامه دهخدا
نی زن . [ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) نی نواز. (آنندراج ). کسی که نی می نوازد. (ناظم الاطباء). نائی . نایی . نوازنده ٔ نای . نای زن . رجوع به نای زن شود.
-
نیزه زن
لغتنامه دهخدا
نیزه زن . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ زَ ] (نف مرکب ) رامح . (منتهی الارب ). مطعان .(السامی ). نیزه افکن . نیزه ور. نیزه گذار : هزار از یل نیزه زن زابلی گزین کرد با خنجر کابلی .اسدی .
-
سبوح زن
لغتنامه دهخدا
سبوح زن . [ س ُ / س َب ْ بو زَ ] (نف مرکب ) در ابیات زیر کنایه از ملائکه است : سبوح زنان عرش پایه از نور تو کرده عرش سایه . نظامی .زآه سبوح زنان راه صبوحی بزننددیو را ره زدن روح چه یارا بینند.خاقانی (دیوان ، عبدالرسولی ص 90).
-
زن آقل
لغتنامه دهخدا
زن آقل . [ زَ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد است که 187 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زن کش
لغتنامه دهخدا
زن کش . [ زَ ک ِ ] (اِ) رجوع به همیشک شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زن کیش شود.
-
سفت زن
لغتنامه دهخدا
سفت زن . [ س ُ زَ ] (نف مرکب ) اسب سفت زن ؛ آنکه دست او از طرف شانه لنگد : سفت زن اسب که از شانه ٔاو در رفتن هر زمان آید در گوش دگرگون دستان .جوهری هروی .
-
صنج زن
لغتنامه دهخدا
صنج زن . [ ص َزَ ] (نف مرکب ) سنج زننده . آنکه سنج بر هم کوبد. || چنگ زن . نوازنده ٔ چنگ . رجوع به صناج شود.
-
واکس زن
لغتنامه دهخدا
واکس زن . [ زَ ] (نف مرکب ) آن که واکس بروی کفش زند. واکسی . واکس زننده .
-
بریشم زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (موسیقی) [قدیمی] barišamzan = ابریشم: ◻︎ بریشمزن نواها برکشیده / بریشمپوش پیراهن دریده (نظامی۲: ۳۴۲).
-
ویولون زن
لغتنامه دهخدا
ویولون زن . [ ی ُ لُن ْ زَ ] (نف مرکب ) ویولون زننده . نوازنده ٔ ویولون . ویولونیست .
-
گام زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gāmzān ۱. رونده.۲. تندرو.۳. قاصد.۴. اسب تندرو: ◻︎ یکی اسب باید مرا گامزن/ سم او ز پولاد خاراشکن (فردوسی: ۲/۱۲۷ حاشیه).
-
گردن زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gardanzan ۱. آنکه یا آنچه گردن کسی را با شمشیر قطع کند.۲. میرغضب؛ دژخیم.
-
کمانچه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kamānčezan کسی که کمانچه مینوازد.
-
لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lāfzan ۱. آنکه لاف بزند.۲. خودستا.