کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زن ء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زن ء
لغتنامه دهخدا
زن ء. [ زَن ْءْ ] (ع مص ) پناه گرفتن بکسی . || برآمدن بر کوه . || کم شدن و درهم گشتن سایه . || قریب شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): زنئت الخمسین ؛ نزدیک به پنجاه رسیدم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || شادمان گر...
-
واژههای مشابه
-
زِن
لهجه و گویش بختیاری
ze:n ذهن، حافظه ze:n nâra>:حافظهاشضعیف است> .
-
زن اوسا،زن اوستا
لهجه و گویش تهرانی
زن اوستا حمامی
-
زن و زنباره
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
عروسک زن
لغتنامه دهخدا
عروسک زن .[ ع َ س َ زَ ] (نف مرکب ) عروسک زننده . آنکه مباشر «عروسک » و منجنیق باشد. (از آنندراج ). آنکه عروسک (منجنیق ) را بکار اندازد. رجوع به عروسک شود : عروسک زنانی چو دیوان شموس خجل گشته زآن قلعه ٔ چون عروس . نظامی .بر آن شد که رو در حصارش زندعر...
-
عشوه زن
لغتنامه دهخدا
عشوه زن . [ ع ِش ْ وَ / وِ زَ ] (نف مرکب ) عشوه زننده . کسی که دلربائی میکند. برانگیزنده ٔ شهوت . (ناظم الاطباء). عشوه ساز. عشوه کار.
-
کبودی زن
لغتنامه دهخدا
کبودی زن . [ ک َ زَ ](نف مرکب ) خال کوب . واشم . واشمه . (یادداشت مؤلف ).
-
کمانچه زن
لغتنامه دهخدا
کمانچه زن . [ ک َ چ َ / چ ِ زَ ] (نف مرکب ) کمانچه زننده . کسی که کمانچه نوازد. کمانچه کش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کمانچه (آلت موسیقی ) و کمانچه کش شود.
-
کلک زن
لغتنامه دهخدا
کلک زن . [ ک َ ل َ زَ ] (نف مرکب )آن که کلک زند. کلک زننده . و رجوع به کلک زدن شود.
-
کله زن
لغتنامه دهخدا
کله زن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ زَ ] (نف مرکب ) لاف زن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
کم زن
لغتنامه دهخدا
کم زن . [ ک َ زَ ] (نف مرکب ) شخصی که خود را و کمالات خود را عظمی ندهد و سهل انگارد. (برهان ) (آنندراج ). آنکه خود و کمالات خود را وقعی و عظمی ندهد و سهل انگارد. (ناظم الاطباء). فروتن و متواضع. آنکه خود یا دیگری را کم انگارد : اگر مردان عالم کم زنانن...
-
گلوله زن
لغتنامه دهخدا
گلوله زن . [ گ ُلو ل َ / ل ِ زَ ] (نف مرکب ) آنکه گلوله را اندازد.
-
گله زن
لغتنامه دهخدا
گله زن . [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابرج بخش اردکان شهرستان شیراز که در 96000گزی خاوراردکان و 2000گزی راه فرعی مایین به تخت جمشید واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 297 تن است . آب آنجا از چشمه و قنات تأمی...
-
گم زن
لغتنامه دهخدا
گم زن . [ گ ُ زَ ] (نف مرکب ) معدوم و خراب کننده . || تارک . (غیاث ) (آنندراج ).