کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنگیانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنگیانه
لغتنامه دهخدا
زنگیانه . [ زَ گیا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مقابل رومیانه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سیاه و مجعد در صفت زلف و سیاه در صفت خال : اگرچه موی بودش زنگیانه چنان چون بود چشمش جادوانه . (ویس و رامین ).خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف و آن زنگیانه خال سیاه مدو...
-
جستوجو در متن
-
هندوانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به هندُوان) [قدیمی، مجاز] hendovāne سیاه: ◻︎ خاقانی است هندوی آن هندُوانهزلف / وآن زنگیانه خال سیاه مدوّرش (خاقانی: ۲۱۹).
-
رومیانه
لغتنامه دهخدا
رومیانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، ق ) همانند مردم روم . همچون رومیان . رومی . || به طور و به طرز رومی . (ناظم الاطباء) : رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب . سعدی .|| یونانی . (ناظم الاطباء).
-
سوخته بید
لغتنامه دهخدا
سوخته بید. [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) زغال بید که در پالودن بکار بوده : سوخته بید و باده بین رومی و هندویی بهم عشرت زنگیانه را برگ و نوای تازه بین . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 458).رجوع به سوخته شود.
-
عتیب
لغتنامه دهخدا
عتیب . [ ع ِ ] (ع اِمص ) ممال ِ عتاب : در یک سخن آن همه عتیبش بین در یک نظر آن همه فریبش بین . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 654).خواجه کز مهر با شکیب آمدباسهی سرو در عتیب آمد. نظامی .رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال و آن کمان ابروانش بین که باشد پر عتیب...
-
فرخال
لغتنامه دهخدا
فرخال . [ ف َ ] (ص ) همان فرخاک است . (آنندراج ). به معنی فرخاک که مویی باشدبی حرکت و بی شکن و فروهشته . (از برهان ). سبط. خلاف جعد. فرخار. خوار. (یادداشت به خط مؤلف ) : سرو سیمین تو را در مشک ترزلف فرخالت ز سر تا پا گرفت . فیروز مشرقی .موی سر ما، ن...
-
تکو
لغتنامه دهخدا
تکو. [ ت َ ] (اِ) نان تنک روغنی . (برهان ) (انجمن آراء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نان تنکی را گویند که روغن در خمیر آن کرده بپزند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). تکوی . (انجمن آرا) (آنندراج ). || موی درهم پیچیده و مجعد را نیزگفته اند. (برهان ) (ا...
-
مدور
لغتنامه دهخدا
مدور. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) گرد. مدحرج . چرخی . چنبری . گلوله ای . مستدیر. (یادداشت مؤلف ). دایره وار. کروی : صلتی هان سپری بود که گر خواهم از اوپر توان کرد ز دینار مدور دو سپر. فرخی .بچگان زاد مدور همه بی قد و قدم صد و سی بچه ٔ اندرزده دو دست بهم ...
-
اماله
لغتنامه دهخدا
اماله . [ اِ ل َ ] (ع مص ) برگردانیدن . خم دادن . (منتهی الارب ). میل دادن و برگردانیدن . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به امالةشود. || تنقیه کردن . داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن روده ٔ انسان یاحیوان و رفع یبو...
-
رخت
لغتنامه دهخدا
رخت . [ رَ ] (اِ) اسباب و متاع خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ سروری ). گرانبهای از اسباب خانه . (ناظم الاطباء). سامان . اسباب و تجملات . (از شعوری ج 2 ص 2). اثاث . (ملخص اللغات ح...
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مان...